گنجور

 
ترکی شیرازی

فلک زجور تو خونم چکد زمردم دیده

ببین به دامن من خون که قطره قطره چکیده

ز ظلم های تو نسبت به اهل بیت رسالت

دلم زکف شده و، طاقتم به طاق رسیده

شهی که لحمک لحمی رسول کرد خطابش

به دشت ماریه بنگر به خون خویش طپیده

شهی که دامن زهرا بدی ز مهر مکانش

به خاک خفته، لب تشنه و گلوی بریده

جوان نوخطش اکبر شبیه ختم رسولان

فتاده با بدن چاک چاک و فرق دریده

به قتلگاه سکینه زترس شمر ستمگر

ستاده بر سر نعش پدر، به رنگ پریده

دریغ پای رقیه گل و لا شده مجروح

به روی خار مغیلان، ز بس پیاده دویده

زترس شمر و سنان، کودکان، به دشت و بیابان

شدند جمله پریشان، چو آهوان رمیده

زآتشی که زدند از ره جفا به خیامش

هنوز شعلهٔ او تا فلک، زبانه کشیده

فغان که زینب محنت رسیده در سفر شام

چه شهر ها که نرفته، چه کوچه ها که ندیده

زبس که دیده جفا و ستم، زخصم بداندیش

زبار غم، الف قامتش چو دال خمیده

به جستجوی یتیمان، شبان تیره به صحرا

چه خارها که به پایش به راه شام خلیده

فلک ز دست تو ظلمی که شد به آل پیمبر

ندیده چشمی و گوشی چنین ستم نشنیده

زخون دیده ی«ترکی» در این مصیبت عظمی

زباغ دفتر نظمش، هزار لاله دمیده