گنجور

 
ترکی شیرازی

زینب به زمین دید چو صد پاره تنی چند

پژمرده ز کین دید گل یاسمنی چند

تنها به زمین دید فتاده همه بی سر

بر نوک سنان، رفته سر بی بدنی چند

یکجا به سنان رفته، سر بی تن چندی

یکجا به زمین خفته، تن بی کفنی چند

از یک طرف افتاده ز پا با تن صد چاک

شمشاد قد و، مه رخ سیمین بدنی چند

یکسوز جفا کاری گرگان جفا کار

غلطیده به خون، یوسف گل پیرهنی چند

از تیشهٔ ظلم سپه کوفی وشامی

افتاده ز پا شاخ گل نسترنی چند

از ضربت شمشیر و سنان سپه کفر

افتاده به میدان بلا صف شکنی چند

رنگین شده از خون، بدن لاله عذاران

چون گوهر غلطان، شده در عدنی چند

افتاده ز کین دید سلیمان زمان را

غلطیده به خون، از ستم اهرمنی چند

رو کرد سوی نعش برادر به فغان گفت

بنگر ز وفا جانب یک مشت زنی چند

ای جان برادر! ندهد خصم امانم

تا با تن صد چاک تو گویم سخنی چند

از پای جهان، بندستم گر تو گشودی

اکنون، بنگربستهٔ بند و رسنی چند

«ترکی» ز بصر فاطمه ریزد در خونین

خوانند گر این مرثیه در انجمنی چند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode