ای کامگار سلطان،انصاف تو به گیهان

گشته عیان

مسعود شهریاری،خورشید نامداری

اندر جهان

ای اوج چرخ جایت،گیتی ز روی و رایت

[...]

نقد قدم از مخزن اسرار برآمد

چون گنج عیان شد

خود بود که خود بر سر بازار برآمد

بر خود نگران شد

در کسوت ابریشم و پشم آمد و پنبه

[...]

یا رب از من که برد سوی خراسان خبری

ایصبا گر بودت هیچ مجال گذری

بسوی حضرت دستور ز من

عمده الملک یمین دول و دین که بود

اتفاق همه کور است خصال و سیری

[...]

بر آینه سرمه سیه ریخته بین

طوطی روان بحلق آویخته بین

زان سنبل تر

ز انشاخ شکر

چون نرگس مست را برانگیخت ز خواب

[...]

با جمع بتان صحبت سنگین چه خوش آید

در گلشن زیبا

در کاسه زر باده رنگین چه خوش آید

همچون گل رعنا

گر یار ز رخ پرده بر انداخته باشد

[...]

تو مپندار که بر طرف چمن

چون رخ و قامتت ای سیمین تن

گل و شمشادی هست

در دهان تو نگنجد سخنی

گرچه شیرین دهنت گاه سخن

[...]

کس نیست که گوید ز من آن ترک ختارا

گر رفت خطائی

باز آی که داریم توقع ز تو یارا

با وعده وفائی

منداز بنام من دل سوخته فلفل

[...]

ای ریخته سودای تو خون دل ما را

بی هیچ گناهی

بنواز دمی خسته شمشیر جفا را

یارا به نگاهی

باد سحر از روضه رضوان خبر آورد

[...]

یک بوسه سلیمان به لب آصف زد

در وقت وفات

حورا به نظارهٔ نگارم صف زد

یعنی حسنات

چون بحر محیط بر کف ما کف زد

[...]

آن کیست که سر مست به بازار بر آمد

آن جان جهان است

صد بار فرو رفت و دگر بار بر آمد

تا هست چنان است

خورشید در آئینهٔ مه کرد نگاهی

[...]

تا از سر زلف تو یکی تار برآمد

صد فتنه عیان شد

صد شور ز اسلام و ز کفار برآمد

غوغا به جهان شد

بر خاک زمین چون که یکی جرعه فشاندند

[...]

چون شاخ گل آنروز که در خانه زینی

آشوب جهانی

و امروز که چون سرو سهی بزم نشینی

آشوب نشانی

گه با من دلسوخته شیرین تری از شهد

[...]

بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار

آن یار نهانی

در پرده ما و تو نهان است رخ یار

در عین عیانی

چون شاهد حسن رخ او جلوه‌گری کرد

[...]

نی همین در چار ارکان شش جهت ماتم بپاست

کی رواست سرنگون گردی فلک

زین عزا هشتم زمین تا نه فلک ماتم سراست

کی رواست سرنگون گردی فلک

بال قدرت قاصر و دام گرفتاری بلند

[...]

آن خدیو چار بالش صدر هفت ایوان چه شد

ذوالجناح ای ذوالجناح

خسرو دنیا و دین سلطان انس و جان چه شد

ذوالجناح ای ذوالجناح

پروریدت سالها تا کش چنین روز ای دریغ

[...]

کوه و صحرا خصم و شاه کم سپه تنها دریغ

وا دریغ نصرت اعدا دریغ

قلب ایمان را شکست و نصرت اعدا دریغ

وا دریغ نصرت اعدا دریغ

آه کز بی دولتان دین به دنیا باخته

[...]

افراخت چو در ماریه سبط شه لولاک

خرگاه اقامت

از هفت زمین تا نهمین خیمه افلاک

برخاست قیامت

ز اندیشه این رنج طرب کاه غم انگیخت

[...]

همه زانداز توام بهره غم افتاد فلک

از تو فریاد فلک

سال و ماه و شب و روز از تو نیم شاد فلک

از تو فریاد فلک

صرصر قهر تو در ماریه از آل زیاد

[...]

شکوه از چرخ ستمگر چکنم گر نکنم

چکنم گر نکنم

گله از گردش اختر چکنم گر نکنم

چکنم گر نکنم

غم عباس بلاکش چکشم گر نکشم

[...]

ای تشنه لبان را سر و سردار حسینم

سردار حسینم

وی بر شهدا سرور و سالار حسینم

سردار حسینم

ای شخص تو را با همه اقبال پناهی

[...]