گنجور

 
اهلی شیرازی

چون شاخ گل آنروز که در خانه زینی

آشوب جهانی

و امروز که چون سرو سهی بزم نشینی

آشوب نشانی

گه با من دلسوخته شیرین تری از شهد

گه تلخ تر از زهر

فریاد ز دست تو که یک لحظه چنینی

یک لحظه چنانی

شیرین بلطافت شد اگر خسرو خوبان

لیلی بملاحت

ایکان ملاحت تو سرا پا همه اینی

ورزرخ همه آنی

دیروز که در بند وفا بودی و یاری

می بود بدستت

امروز که در قصد هلاکم به کمینی

با تیر و کمانی

با قد چو سرو و گل رخسار و لب لعل

ایساقی جانبخش

خورشید بلند اختری و ماه زمینی

عیسی زمانی

خواهی که دهد ساقی جان ساغر نوشت

بر خلق مزن نیش

کز باغ مکافات گل و لاله نچینی

گر خار نشانی

آسوده درونی و غم من بتو اهلی

هر چند بگوید

تا درد دلی کز تو مرا هست نه بینی

بالله که ندانی