بر آینه سرمه سیه ریخته بین
طوطی روان بحلق آویخته بین
زان سنبل تر
ز انشاخ شکر
چون نرگس مست را برانگیخت ز خواب
سبحان الله فتنه انگیخته بین
میگفت دلم
در دور قمر
افسوس که عمر رفت بر بوک و مکر
از رفته دگر چه سود امبار دگر
توفیق خدا باشد
یابیم مراد دل
گرهست دلم شاد غمم نیست ازین
کاصحاب خرد را بهمه حال نظر
بر حکم قضا باشد
در غی و رشاد دل
ای آنک دل از تو بر نگیرم هرگز
زان یاد همی دار که با من بستی
میدان
پیمان
دریاب که جان رسیدست بلب
لب بر لب من نه ایصنم تا بینند
بشتاب
اصحاب
وه وه که دلم ز آتش عشق تو بسوخت
ای آب روان بلطف مانند میی
آری و الله
بی اکراه
کفتم ز سر لطف که ای طرف پسر
زان پیش که مور صف کشد گردشکر
خواهم نفسی ز صحبتت آسودن
دانم که رضا داری
از شام شراب دادنت تا بسحر
وانگه که فرو شد از سر مستی سر
گویم که میان ما چه خواهد بودن
آئین وفا داری
ای روی تو بر سپهر خوبی ماهی
از بند غمت بر غم هر بد خواهی
آزادم کن
دانم غم عشقت دل من شاد کند
تا کی ز غم عشق تو هم گه گاهی
دلشادم کن
ای چشم سیاه تو بلای دل من
مشتاق تو شد دلم برای دل من
برخیز و بیا
گر خواجه ترا روزها رها می نکند
آخر شبکی بهر رضای دل من
بگریز و بیا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.