کس نیست که گوید ز من آن ترک ختارا
گر رفت خطائی
باز آی که داریم توقع ز تو یارا
با وعده وفائی
منداز بنام من دل سوخته فلفل
بر آتش رخسار
کافتاده دل از دانه ی مشکین تو ما را
در دام بلائی
امروز منم چون خم ابروی تو در شهر
مانند هلالی
تا دیده ام آن صورت انگشت نما را
انگشت نمائی
باز آی که سر در قدمت بازم و جان را
در پای سمندت
جون می ندهد دست من بی سر و پا را
جز نعل بهائی
در شهر شما قاعده باشد که نپرسند
از حال غریبان
آخر چه زیان مملکت حسن شما را
از بی سر و پائی
تا چند مخالف زنی ای مطرب خوشگوی
در پرده ی عشّاق
بنواز زمانی من بی برگ و نوا را
از بانگ نوائی
زین پیش نهان چند توان داشتن آخر
در دل غم هجران
دانم که سرایت کند این درد نگارا
یک روز بجائی
در ظلمت اسکندرم از حسرت لعلت
ماننده ی خواجو
لیکن چکنم چون نبود ملکت دارا
در خورد گدائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.