شد چو شاه تشنه نومید از حیات

تافت رو از حرب گه سوی فرات

بی درنگ از تشنه کامی مرکبش

خواست تا آبی رساند بر لبش

گفت باری بس گران داری به دوش

[...]

اندرین حال آن هژیر رزمکوش

کامدش صوتی ز هندستان به گوش

کای غیاث المستغیثین ای مجیر

دست شیران دستگیرم، دستگیر

ای رهائی داده یونس را ز یم

[...]

شد چو سست از شهسوار دین رکاب

کرد رو با مرکب صرصر شتاب

کای همایون مرکب رفرف خرام

رشتهٔ مریم تو را طوق لگام

پوشش تو اطلس چرخ برین

[...]

کرد پور سعد ترسائی جوان

بهر قتل آن امیر دین روان

شد چو نزدیک آن جوانبخت صبیح

دید کاندر مهد خون خفته مسیح

در شگفتی ماند از آن سرّ عجاب

[...]

شد چو بی خود از رحیق عشق شاه

تاخت لشگر زی حریم خیمه گاه

نالۀ مستورگان مستمند

شد روان از خیمه بر چرخ بلند

خصم در غوغا و شه رفته ز هوش

[...]

ذوالجناح آن رفرف معراج عشق

بر سر از نور نبوت تاج عشق

چون همای از تیر شهپر کرده باز

پر فشان آمد سوی شاه حجاز

شه پیاده اسب نالان گرد شاه

[...]

شد چو خورشید امامت در حجاب

سر برآوردند خفاشان ز خواب

سوی خرگاه امامت تاختند

کافران دیر از حرم نشناختند

فاطمه دخت شهنشاه شهید

[...]

شد چو از باد مخالف سرنگون

گشتی آل نبی در بحر خون

گفت سالار سپه فردا به گاه

اسب باید تاختن بر جسم شاه

تا شود سوده تنش در زیر سم

[...]

بوستان لاله رویان حجیز

شد ز تاراج خزان چون برگ ریز

کوفیان بستند بار قافله

بانوان را شد به گردون غلغله

شد سوار اشتران بی جهاز

[...]

سیّم عاشور چون شمع افق

سر نهفت اندر پس نیلی تنق

شه به قربانگاه دشت کربلا

بر نشست و کشتگان را زد صلا

چون مسیحا دم بر آن ابدان دمید

[...]

از پس قتل خدیو مستطاب

آمد از گردون یکی مشکین غراب

پر فرو برد اندر آن خون رطیب

شد به یثرب باز نالان با نعیب

بر نشست آن مرغ رنگین پر و بال

[...]

چون سحرگه قرص شید آمد برون

سر برهنه زین حجاب نیلگون

از جفای کوفیان کفر کیش

رو به کوفه هشت آن جمع پریش

ز ازدحام آن گروه بی تمیز

[...]

آه چشم خامه ام خونبار شد

کار محنت نامه ام دشوار شد

دور وارون سپهر نیل فام

داد خاصان را مکان در بزم عام

پور مرجانه در آن بیت الصنم

[...]

شاه خاور چون علم بر بام زد

با جرس بانگ رحیل شام زد

بست بار ناقه آن جمع پریش

خصم خونخوار از پس و سرها ز پیش

قطب امکان ماه اوج احتشام

[...]

شامگه که عیسی چرخ کبود

کرد بر سر طیلسان مشک سود

داد چرخ توسن معکوس سیر

جای خاصان حرم در پای دیر

دیری اما در صفا بیت الحرام

[...]

چون قطار کوفه سوی شام شد

طرفه شوری ز ازدحام عام شد

شد ز شهر شام بر گردون نفیر

چون ز احبار یهود اندر فطیر

دور گردون بس که دشمن کام شد

[...]

شد چو از زندان فرعونی ملول

یوسف مه پیکر آل رسول

گرگ دهر از خون خوبان سیر شد

دور گردون نادم از تقصیر شد

صبح گاهان خیمه بیرون زد ز شام

[...]

چون عروس حجلهٔ فیروزه گون

مهد زرّین بست بر پشت هیون

شد قطار غم روان سوی حجیز

با دل پر خون و چشم اشکریز

یوسف آل پیمبر با بشیر

[...]

شکر للّه کاین شکسته خامه‌ام

سر ببرد این چامهٔ غم‌نامه‌ام

چشم آن دارم که فرزند رسول

بر نهد این چامه را خط قبول

حق پذیرفت از شبان مهمانی اش

[...]

بیا ساقی ای محرم راز من

حریف کهن عهد دمساز من

از آن آتشین بادۀ لعل گون

که از رشگ سازد دل لعل خون

بمن ده که از خود خلاصم دهد

[...]