بوستان لاله رویان حجیز
شد ز تاراج خزان چون برگ ریز
کوفیان بستند بار قافله
بانوان را شد به گردون غلغله
شد سوار اشتران بی جهاز
پرده پوشان حریم عزّ و ناز
برقع آن ماهرویان حجیز
اشک خون آلود و زلف مشک بیز
بهر بزم زادۀ هند زئیم
عقدها بستند از درّ یتیم
شد به رهواره روان از باغ دین
بارهای ارغوان و یاسمین
خواجۀ سجاد رخ چون ماه نو
بند بر پا، بر هیون تندرو
حلقۀ زنجیر طوق گردنش
گشته چون موئی ز بیماری تنش
جاهلان غرق تحیّر کای عجیب
خاصه گان منظور عامه بی حجیب
بی حجابی بود خود عین حجاب
ظلمت شب را ز روی آفتاب
آنکه خود مخفی است از فرط ظهور
گو نه مستغنی است او را از ستور
پس کشیدند آن قطار درد و غم
سوی قربانگه ز میقات حرم
دید آن گل چهرگان غم زده
گلشنی در کسوت ماتم کده
گلبنان در وی، ولی خشکیده برگ
چشم نرگس سرگران از خواب مرگ
لاله ها از داغ حسرت سرنگون
زلف سنبل در خضاب اما ز خون
غنچه ها بشکفته در وی رنگ رنگ
از نشان زخم دلدوز خدنگ
سرنگون از تیشۀ بیداد و کین
هر طرف بالیده سروی نازنین
کرده نیلوفر به بر نیلی لباس
یاسمین از سوگواری غرق یاس
بلبلانش وحش و طیرِ بحر و بر
جمله با شور حسینی نوحه گر
بس که خونخوار است خاک منظرش
بوی خون آید ز گل های ترش
عندلیبان گلستان خلیل
آمدند از آتش دل در عویل
آب چشم و آتش آه ضمیر
بر نهاد این رو به بالا، آن به زیر
زینب آن سرو گلستان بتول
گفت نالان با دل تنگ و ملول
دارم اندر بر دلی از درد پر
ساربان آهسته تر میران شتر
ساربانا بار ناقه باز هل
تا به جانان عرضه دارم حال دل
ساربانا هل ز محمل پرده ام
کاندرین وادی دلی گم کرده ام
ساربانا هین فرو خوابان ابل
تا به شه نالم ز شمر سنگدل
ساربانا باز کش لختی عنان
شکوه ها با شاه دارم از سنان
باش تا لیلی کند خاکی به سر
ساربانا بر سر نعش پسر
باش تا نالد سکینه با نفیر
بر پدر از سیلی شمر شریر
باز هل تا سیر گردد نو عروس
در کنار قاسم از دیدار و بوس
مه جبینان چون گسسته عقد در
خود برافکندند از پشت شتر
حلقه ها از بهر ماتم ساختند
شور محشر در جهان انداختند
گشت نالان بر سر هر نوگلی
از جگر هجران کشیده بلبلی
زینب آمد بر سر بالین شاه
خاست محشر از قران مهر و ماه
تا نظر برد اندران پیکر به جهد
آن همایون بانوی خورشید مهد
دید پیدا زخم های بی عدید
زخم خورده در میانه ناپدید
هر چه جستی مو به مو از وی نشان
بود جای تیر و شمشیر و سنان
گفت کای جان نهان در پرده ام
این توئی یا من نشان گم کرده ام
غرقه تن در خون نابت بینمی
این توئی؟ یا من به خوابت بینمی
این توئی چون لاله گلگونت سلب
آب در دریا و ماهی تشنه لب
یا خطا رفت از نشان کوی تو
آنکه کردم رهنمونی سوی تو
این توئی ای نور چشم مصطفی
که سرت ببریده بینم از قفا
یا که شمعی رفته از بالین من
برده سوی چشم عالم بین من
سر زنان می گفت و می نالید زار
همچو ره گم کرده آهوی شکار
کز گلوی شاه باز آمد ندا
کاندرآ ای سرو باغ مرتضی
اندرآ کانجا که شه بود آمدی
خوش به منزلگاه مقصود آمدی
اندرآ ای خواهر محزون من
گیسوان آلوده کن از خون من
چون روی بر مرقد پاک رسول
گو، شها، قربانی ات بادا قبول
از حسینت ارمغان آورده ام
ارغوان از گلستان آورده ام
چون به گوش زینب آمد آن صدا
گفت کای جان ها تو را از جان فدا
سر بر آر از خواب و این غوغا نگر
محشری در کربلا برپا نگر
سر بر آر از خواب ای ایوب صبر
دختران خویش بین گریان چو ابر
سر بر آر از خواب بنگر سرنگون
خرگهی کان بُد، تو را جای سکون
سر بر آر و بنگر ای میر حجاز
بانوان و اشتران بی جهاز
سر برآر از خواب، لختی سیر بین
گردن بیمار در زنجیر بین
سر بر آر از خواب و بنگر معجرم
چون به یغما برده دونان از سرم
سر بر آر ای قافله سالار من
بست عشقت سوی کوفه بار من
من برم این همرهان تا نزد باب
گر تو از رفتن ملولی خوش بخواب
خوش بخواب ای خستۀ تیر جفا
من تو را خواهم به سر بردن وفا
چون توئی سهل است این آزارها
زینب و زین پس سر بازارها
پس به زاری بضعهٔ پاک بتول
کرد رو سوی مدینه کای رسول
بادت از یزدان بی همتا درود
این حسین توست تن در خون فرود
این حسین است از عطش خشگیده لب
بر تن از ریگ بیابانش سلب
این حسین توست کز تیغ جفا
کوفیانش سر بریده از قفا
سر بر آر از خاک و بنگر ای نذیر
دخترانت در کف دونان اسیر
سر بر آر ای تاجدار سدره مهد
بین چه کرد این امتان سست عهد
چشم از اجر رسالت دوختند
خیمهٔ اهل مودّت سوختند
زینب غم پروری را کش ز ذوق
بازوی زهرا به گردن بود طوق
روزگار از گردش خود سیر شد
طوق بازو حلقۀ زنجیر شد
آن چنان نالید آن نسل کبار
که به حالش دشمنان گرئید زار
سر نبرده با نیا شرح گله
خاست بانگ الرحیل از قافله
کرد آن بانوی ستر و عزّ و جاه
خیره با حسرت به روی شه نگاه
گفت کای مهر جهان افروز من
شکوه بر لب ماند شب شد روز من
کوفیان بستند بار محملم
رفتم اما ماند پیش تو دلم
صبح امید از فراقت شام شد
کام وصل دوست، دشمن کام شد
داغ حسرت بر دل آشفته ماند
دردهای گفتنی ناگفته ماند
هین تو باش و وصل باب و مادرت
من بیابان گرد سودای سرت
راه شام و آه دود آسای من
تا چه آرد بر سر این سودای من
گر خسان بارند بر سر آتشم
چون به سر سودای تو دارم خوشم
گو همه ویرانه باشد منزلم
هر کجا تو با منی من خوشدلم
کوفیان بستند بار کاروان
نینوائی ماند و شاه و ساربان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر «بوستان لاله رویان حجیز» توصیف حوادث دردناک عاشورا و مصیبتهای وارده بر اهل بیت پیامبر را روایت میکند. شاعر به تصویر کشیدن وضعیت اسیران و غمزدهگان میپردازد و به ویژه به زینب، خواهر امام حسین، و احساساتش در برابر این مصیبتها توجه دارد.
در این شعر، زینب با صدای دلخراش خود از دردها و رنجهای خانوادهاش میگوید و به یاد امام حسین و دیگر عزیزانش ناله میکند. شاعر به زیبایی به وضعیت باغ و گلها که حالتی سوگوارانه دارند، میپردازد و به تشبیه غم و اندوه به گلهایی که در اثر آسیبها پژمرده شدهاند، میپردازد.
در نهایت، زینب به سرنوشت تلخ خانوادهاش و غم دوری از آنها اشاره میکند، در حالی که جدایی و عواطف انسانی را در این رنج و اندوه عمیق به چاپ میآورد. این شعر تصویری عمیق و معنیدار از فاجعه عاشورا و احساسات انسانی در مواجهه با درد و فقدان است.
هوش مصنوعی: باغ لالهها از حملهی پاییز خراب و نابود شد، مانند برگهایی که در فصل خزانی میریزند.
هوش مصنوعی: مردم کوفه بار قافله زنان را به شدت بستند و آنجا غوغایی در آسمان به پا شده است.
هوش مصنوعی: سواران بر شتران بدون زین و برگشته از سفر، حریم وقار و زیبایی خود را با احتیاط میپوشانند.
هوش مصنوعی: آن ماهروهای زیبا چادری به سر دارند که به مانند اشکهاشان خونین و زلفهایشان مانند مشک خوشبو است.
هوش مصنوعی: برای برگزاری جشن و مهمانی، عقدهایی به خاطر این جوان هندی برپا کردند که از مروارید یتیم درست شده بودند.
هوش مصنوعی: در دل باغ دین، درختان ارغوان و یاسمن به طرز زیبایی رشد کردهاند و این زیبایی به دل و جان انسانها منتقل میشود.
هوش مصنوعی: خواجه سجاد با چهرهای چون ماه نو، بر پای اسبی تندرو سوار است.
هوش مصنوعی: زنجیری که دور گردنش است، به مانند مویی شده از بیماری که به بدنش آسیب زده.
هوش مصنوعی: جاهلان در شگفتی فرو رفتهاند، زیرا این موضوعی عجیب است که خاصنگرها آن را به طور واضح و بدون پیچیدگی برای مردم عادی تبیین میکنند.
هوش مصنوعی: بیحجابی خودش مانند حجاب است، چون تاریکی شب چهره آفتاب را میپوشاند.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر نمایان بودنش خود را پنهان کرده است، بهگونهای که نیاز به پردهپوشی ندارد، در واقع بینیاز است.
هوش مصنوعی: درد و غم و غصه به سمت جایی که قرار است جانفشانی شود حرکت کردند، و این تحول در زمان معین و مشخصی رخ داد.
هوش مصنوعی: گل زیبا دید که در باغ غمگینی، پوشیده از لباس عزاست.
هوش مصنوعی: در لبنان گلها وجود دارند، اما برگ نرگس از خواب مرگ خشک شده است.
هوش مصنوعی: گلهای لاله به خاطر درد و اندوهی که دارند، به زمین افتادهاند و زلف سنبل در رنگی سرخ مانند خون به نمایش گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: غنچهها در رنگهای مختلف باز شدهاند و این رنگها نشانه زخمهای عمیق ناشی از تیر دلشکن عشق هستند.
هوش مصنوعی: در اثر ظلم و کینه، درختان زیبا و سرسبز در هر سو به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: نیلوفر، رنگ آسمانی به خود گرفته، و یاسمین به خاطر غم جانکاه، در غم یاس غرق شده است.
هوش مصنوعی: بلبلان و پرندگان دریا و زمین همگی با شور و حال حسینی مشغول نوحهخوانی هستند.
هوش مصنوعی: خاکی که در منظر او وجود دارد به قدری سرد و بیرحم است که بوی خون از گلهای پژمردهاش به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: پرندگان زیبای گلستان خلیل به دلیل آتش درونشان به ناله و فریاد آمدهاند.
هوش مصنوعی: این شعر به تضاد بین احساسات عمیق انسانی اشاره دارد. "آب چشم" نماد گریه و اندوه است، در حالی که "آتش آه" به معنای درد و احساسات سوزاننده است. شاعر به تفاوتی که بین این دو حس وجود دارد اشاره میکند؛ اشکها به سمت بالا میآیند و نشاندهندهی غم و ناراحتی هستند، در حالی که آهها به زیر میروند و نشاندهندهی عمیق بودن آن احساسات است. در مجموع، این بیت به تلاطم و تناقض احساسات انسانی میپردازد.
هوش مصنوعی: زینب، آن گل زیبا و با وقار، با دل غمگین و ناراحت حرف میزند و ناله میکند.
هوش مصنوعی: دارم در دل غم و دردی که مانند بار شتر، سنگینی میکند؛ اما میخواهم آهسته و با احتیاط، آن را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: ای ساربانی، بار ناقه را به دوش بزن و به پیش برو تا حال و روز دل را به محبوب برسانم.
هوش مصنوعی: ای ساربانی، آیا از بارگاه خود پایین بیایی و به من کمک کنی؟ من در این وادی دل، دلم را گم کردهام.
هوش مصنوعی: ای ساربان، دقت کن که شتر را به آرامی بر زمین بگذاری تا من بتوانم به طرز دلتنگی فریاد بزنم و درد و رنج خود را به شاه بگویم.
هوش مصنوعی: ای سواره، کمی reins خود را بکش و اجازه بده تا شکایتهایم را به شاه به گوش رسانم.
هوش مصنوعی: باش تا لیلی خاک بر سر کند و ساربانا بر سر جنازه پسر بیفتد.
هوش مصنوعی: بگذار سکینه به خاطر سیلی شمر بر پدرش ناله کند و فریاد بزند.
هوش مصنوعی: پرندهای که به دور میچرخد، بگذار تا عروس تازه در کنار قاسم از دیدن و بوسیدن سیر شود.
هوش مصنوعی: چهره ی سفید و زیبای دختران مانند عطر و لطافت در فضا پخش شد و زیبایی آنها به گونهای است که گویی از پشت حیوانی همچون شتر جلوهگری میکنند.
هوش مصنوعی: حلقهها به خاطر غم و اندوه ساخته شدهاند و این موضوع باعث برپایی یک شور و حال بزرگ در دنیا شده است.
هوش مصنوعی: بلبل از درد جدایی به سراغ هر گل نو رسیده میرود و برای او ناله و شیون میکند.
هوش مصنوعی: زینب بر بالین شاه حاضر شد و در آن moment، دنیای وجود به هم ریخت و مانند روز قیامت شد، با درخشش ماه و خورشید.
هوش مصنوعی: نگاه کردن به آن بدن زیبا و تلاش برای جلب توجه آن بانوی باعظمت، که مانند خورشید درخشان است، دل را شاد میکند.
هوش مصنوعی: زخمهای عمیق و پنهان قابل مشاهده نیستند، و تنها زخمهایی که بر روی سطح ظاهر شدهاند قابل دیدن هستند. زخمهای درونی و نامشهود در میانه شرایط زندگی ناپدید میشوند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که پیدا کردی، به وضوح نشانههایی از او وجود دارد؛ در جایی که تیر و شمشیر و نیزه به کار رفته است.
هوش مصنوعی: گفت: ای جان پنهان در راز، آیا تویی یا من نشانی را که گم کردهام؟
هوش مصنوعی: آیا تو را در حالتی میبینم که در خون خود غرق شدهای یا اینکه من در خواب تو را میبینم؟
هوش مصنوعی: تو مانند لالهای سرخ و زیبا هستی، که اگر دریا شفاف و پرآب باشد، حتی ماهیها هم به خاطر تشنگیاش به سیراب شدن فکر نمیکنند.
هوش مصنوعی: شاید آن کسی که به من راهنمایی کرد تا به تو برسم، در نشان و نشانی که از تو داشت خطا کرده باشد.
هوش مصنوعی: این تویی که نور چشم پیامبر (مصطفی) است و من میبینم که سرت از پشت بدن قطع شده است.
هوش مصنوعی: شاید شمعی از کنار من رفته و نورش به چشمان نگران من تابیده است.
هوش مصنوعی: زنی سرگشته و ناراحت میگفت و غمگین بود، مانند آهویی که در تعقیب شکار خود، راهش را گم کرده باشد.
هوش مصنوعی: از گلوهای شاه ندا و صدایی به گوش رسید که میگفت: ای سرو باغ مرتضی!
هوش مصنوعی: به آنجا وارد شو که فرمانروایی وجود دارد، خوشحال باش که به مقصد دلخواهت رسیدهای.
هوش مصنوعی: ای خواهر ناراحت من، بیا و گیسوانت را با خون من رنگین کن.
هوش مصنوعی: هنگامی که بر مزار پاک پیامبر نگاه میکنی، بگو: ای بهترین، قربانیام مورد قبول تو باد.
هوش مصنوعی: من از حسین برای تو هدیهای آوردهام؛ یک شاخه ارغوان که از گلستان برگزیدهام.
هوش مصنوعی: وقتی زینب صدای آن را شنید، گفت: ای جانها، من جانم را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: از خواب برخیز و این هیاهو را ببین، در کربلا جشنی بزرگ برپا شده است.
هوش مصنوعی: ای ایوب، از خواب بیدار شو و ببین دختران خود را که همچون ابر، گریان و اشکبار هستند.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به اطراف نگاه کن! اینجا همان جایی است که قبلاً آرامش داشتی، اما اکنون همه چیز به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: ای بزرگ مرد حجاز، سر از زمین بردار و نگاهی به اطراف بیفکن؛ بانوان و شترانی که بیتجهیزات و وسایل در حال حرکتاند، در مقابل تو قرار دارند.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به دور و برت نگاه کن، ببین که چگونه گردن بیمار در زنجیر گرفتار است.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به معجر (پوشش سر) خود نگاه کن، زیرا دونان (پستها) آن را از سر من ربودهاند.
هوش مصنوعی: ای رهبر کاروان، سر خود را بلند کن. عشق تو، مقصد من را به سمت کوفه میبرد.
هوش مصنوعی: من به همراه این دوستانم میروم تا پیش آن شخص بروم، اگر تو از رفتن ناراحت نیستی، میتوانی با خیال راحت استراحت کنی.
هوش مصنوعی: به آرامی بخواب، ای خستۀ ناشی از درد و سختی. من وفاداری را در وجود تو حفظ خواهم کرد و همواره در کنارت خواهم بود.
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنارم هستی، تحمل این سختیها آسان است، زینب، و از حالا به بعد، در بازارها هم مشکلی نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: پس دختر پاک، با کمال تاسف و گریه روی به مدینه کرد و گفت: ای پیامبر.
هوش مصنوعی: باد تو از سوی خداوند یکتا، به حسین ارمغان سلام میفرستد. این حسین است که در خون خود فرو رفته است.
هوش مصنوعی: این حسین است که بر اثر تشنگی لبهایش خشک شده و بدنش در ریگزار بیابان قرار دارد.
هوش مصنوعی: این حسینی است که در برابر ظلم کوفیان، سرش از پشت بریده شده است.
هوش مصنوعی: سر خود را از خاک بلند کن و نگاه کن، ای هشداردهنده! دخترانت در دستان انسانهای پست و بیمقدار گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: ای تاجدار سدره، سر بلند کن و ببین این ملتها چه کردند و چگونه عهد خود را شکستهاند.
هوش مصنوعی: چشمها به سعادت و پاداش رسالت بسته شده است و در نتیجه، محبت و دوستی به دیگران از بین رفته است.
هوش مصنوعی: زینب، با وجود غمها و مشکلاتی که دارد، نشان از استعداد و تواناییهایش دارد که از زهرای بزرگ به او ارث رسیده است. این به نوعی به قدرت معنوی و ویژگیهای بارز زینب در مواجهه با دشواریها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمان به دور خود چرخید و احساس آزادی به انسان دست نداد و دوباره به بند کشیده شد.
هوش مصنوعی: نسل بزرگ و باعظمت به قدری از درد و رنج خود ناله کرد که حتی دشمنانش هم به حال او اشک ریختند.
هوش مصنوعی: نمیتوان با نسل گذشته در مورد نگرانیها و مشکلات صحبت کرد، زیرا صدای حرکت کاروان به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: آن بانوی بزرگ با وقار و قدرت، با حسرت به چهره پادشاه نگاهی انداخت.
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای روشنایی دل و زندگی من، شکوه و نالهام بر لبهام مانده و حالا که شب سپری شده، روز تازهای برایم آغاز شده است.
هوش مصنوعی: کوفیها بار سفر را آماده کردند و من راهی شدم، اما قلبم هنوز پیش تو باقی مانده است.
هوش مصنوعی: صبح امید و نور امید از جدایی تو فرا رسیده است و شب، در دلهای دشمنان، خوشحالی و کامرانی به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: حسرتی عمیق بر دل ناراحت من باقی مانده و دردهایی که باید بیان میشد، بدون گفتن باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: اینجا تو هستی و پیوند با پدر و مادرت، در حالی که من در این بیابان، به دنبال آرزوی تو هستم.
هوش مصنوعی: راهی که به شام میرسد و بغضی که به خاطر دود به وجود آمده، چه نتیجهای برای این آرزو و خواسته من به همراه خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: اگر بدمختگان بر سر آتش من باشند، خوشحال هستم چون که به یاد تو هستم.
هوش مصنوعی: هر جا که تو با من باشی، حتی اگر خانهام خراب و ویران باشد، من از زندگیام راضی و خوشحال هستم.
هوش مصنوعی: کوفیها بار کاروان را بستهاند و کاروان نینوایی بدون شاه و مرد راهنما باقی مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.