فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۹
گزین کرد زان لشکر نامدار
سواران شمشیرزن سیهزار
برفتند نیمی گذشته ز شب
نه بانگ تبیره نه بوق و جلب
چو پیران سالار لشکر براند
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۰
دبیر خردمند را پیش خواند
دل آگنده بودش ز غم برفشاند
یکی نامه بنوشت پر آب چشم
ز بهر برادر پر از درد و خشم
بسوی فریبرز کاوس شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۱
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
ازان پس بفرمود رهام را
که پیدا کند با گهر نام را
بدو گفت رو پیش پیران خرام
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲
چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳
دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سر به سر
بدانگه که آن تاج برداشتم
به نیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدهست
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴
چو خورشید تابنده بنمود پشت
دل گیو گشت از برادر درشت
ببیژن چنین گفت کای رهنمای
برادر نیامد همی باز جای
بباید شدن تا وراکار چیست
[...]
فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۵
چو برزد سر از کوه تابنده شید
برآمد سر تاج روز سپید
سپاه پراگنده گردآمدند
همی هر کسی داستانها زدند
که چندین ز ایرانیان کشته شد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲
چو لشکر بیامد به راه چرم
کلات از بر و زیر آب میم
همی یاد کردند رزم فرود
پشیمانی و درد و تیمار بود
همه دل پر از درد و از بیم شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۳
درم داد و روزیدهان را بخواند
بسی با سپهبد سخنها براند
همان رای زد با تهمتن بر آن
چنین تا رخ روز شد در نهان
چو خورشید بر زد سنان از نشیب
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۴
بهاسپ عقاب اندر آورد پای
برانگیخت آن بارگی را ز جای
تو گفتی یکی بارهٔ آهنست
وگر کوه البرز در جوشنست
به پیش سپاه اندر آمد بجنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۵
بیاراست لشکر سپهدار طوس
بپیلان جنگی و مردان و کوس
پیاده سوی کوه شد با بنه
سپهدار گودرز بر میمنه
رده برکشیده همه یکسره
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۶
ز ترکان یکی بود بازور نام
بافسوس بهر جای گسترده کام
بیاموخته کژی و جادوی
بدانسته چینی و هم پهلوی
چنین گفت پیران بافسون پژوه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷
سپه برنشاند و بنه برنهاد
وزان کشتنگان کرد بسیار یاد
ازین سان همی رفت روز و شبان
پر از غم دل و ناچریده لبان
همه دیده پر خون و دل پر ز داغ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۸
فرستاده نزدیک پیران رسید
بجوشید چون گفت هومان شنید
بیامد شب تیره هنگام خواب
همی راند لشکر بکردار آب
چو خورشید زان چادر قیرگون
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۹
خود و گیو و گودرز و چندی سران
نهادند بر یال گرزگران
بسوی سپهدار پیران شدند
چو آتش بقلب سپه بر زدند
چو دریای خون شد همه رزمگاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۰
ازان پس چو آمد بهخسرو خبر
که پیران شد از رزم پیروزگر
سپهبد بهکوه هماون کشید
ز لشکر بسی گرد شد ناپدید
در کاخ گودرز کشوادگان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱
شبی داغ دل پر ز تیمار طوس
بخواب اندر آمد گه زخم کوس
چنان دید روشن روانش بخواب
که رخشنده شمعی برآمد ز آب
بر شمع رخشان یکی تخت عاج
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۲
چو شد روی گیتی چو دریای قیر
نه ناهید پیدا نه بهرام و تیر
بیامد دمان دیدهبان پیش طوس
دوان و شده روی چون سندروس
چنین گفت کای پهلوان سپاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳
چو خورشید بر گنبد لاژورد
سراپردهای زد ز دیبای زرد
خروشی بلند آمد از دیدهگاه
بگودرز کای پهلوان سپاه
سپاه آمد و راه نزدیک شد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴
چو خورشید زد پنجه بر پشت گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو
ز درگاه کاموس برخاست غو
که او بود اسپ افگن و پیش رو
سپاه انجمن کرد و جوشن بداد
[...]