گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - وله

 

ای لعل روان بخش تو از آب بقابه

آن آب بقا نیز بکام دل ما به

زلفین تو چون پر غرابست ولیکن

این پر غرابیست که از فر همابه

ازخوی توام بیم و بروی توام امید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - وله

 

ساخته کاخی سپهسالار بهر جشن شاه

پایه اش بر پشت ماهی سایه اش بر روی ماه

هر رواقش را هزاران نه رواق اندرکنف

هر ستونش را هزاران بیستون اندر پناه

چشم بیضا را ز روی اتصال او سپید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - وله

 

عید روزه است مگر قاصدی از حضرت شاه

که برمیر بخلعت رسد از یک مه راه

نی همانا ببر میر چو دیر آمد عید

کرده از بیم شفاعت گر خود خلعت شاه

ای بت عید رخ ای خلعت خوبیت بتن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - وله

 

زان موسوی دو اژدر گیسوی آسیه

روزم چو قیرگون دل فرعون شد سیه

عاصی شدم درست چو فرعون بر خدای

تا دیدم آن شکسته سر زلف آسیه

لذت برد ز پیکر نیکوش پیرهن

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - وله

 

خیز ای آیینه‌رخ می آر با صد طنطنه

کاینک از آب آورد دی چون سکندر آینه

ساغری خور زآب رز بیهوده در قاقم مخز

کز خز افزون است رز را طمطراق و طنطنه

روزن دل ساز سد از شیشهٔ آب رزان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - وله

 

بیکی چشم زدن چشم توام برد ز راه

چشم بد دور زچشمان تو ماشاالله

چشم تو راهزنست و ذقنت چاه فکن

آری افتد به چه آنکس که برون رفت ز راه

لیک اگر زلف تو شد دزد زهی بردن دزد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - در جشن عید غدیر و منقبت مولای متقیان امیر مومنان علی بن ابی طالب (ع)

 

چون پرشراب راز شد خم غدیر حیدری

من کنت مولی ساز شد از بربط پیغمبری

پرشد زمین زاسرار حق برشد ز چرخ انوار حق

هر باطلی درکار حق پا برگرفت از همسری

ترک من ای فرخنده خو شیرین زبان چرب گو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - وله

 

ظل شه را چو زری سوی صفاهان شد رای

چرخ گردید زمین سای و زمین چرخ آسای

زیر خرگاه وی از بخت هزاران بختی

گرد اردوی وی ازچرخ دوصد پرده سرای

چهر خورشید همی تافت زآئینه پیل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - مطلع ثانی

 

کای باقبال جهانگیر و ممالک پیمای

وی مصور ز رخت معنی تایید خدای

تخت از صولت کام تو بود کیوان پوی

تاج از دولت فرق تو بود فرقدسای

گرد گوی دم اسبت مه افلاک مسیر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - در تهنیت عید قربان

 

خلیل ارکرد قربانی بعید از امر یزدانی

مرا باشد خلیلی کش هزاران عید قربانی

خلیل ارکعبه را بر در همی ازشوق سودی سر

مرا باشد خلیلی کش نماید کعبه دربانی

خلیل ارجانب شیطان ببطحا گشت سنگ افشان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - وله

 

به گیسوان خم ابروی آن بت علوی

چو در میانهٔ کفّار تیغ مرتضوی

لبش کند ز چه خون در دلم اگر عناب

بود مسکن خون در طبیعت دموی

به غیر نرگس بیمار او به غارت عقل

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - وله

 

ای کزدو چهر غیرت یک بوستان گلی

از گل گذشته گاه طرب به زبلبلی

نادر بکف فتد چو توئی کز جمال و صوت

هم بانوای بلبل و هم بارخ گلی

روز شکار با دوش باز جره

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - وله

 

بتی که رشک لب لعل او برد عیسی

ز خط دمیدنش افتاده کار با موسی

ز جور خط شده تاری‌تر از دل فرعون

رخی که بود درخشان‌تر از کف موسی

رخش به زیر خط اندر چنانکه پنداری

[...]

جیحون یزدی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

دلا دیدی که در درماندگی ها

نبودت ملجائی جز آل طاها

ز پا صد بار افتادی و دستت

علی بگرفت و اولادش بهرجا

یکی بر بند بار از ملک هستی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

بر باد داد زلف مجعد را

در بند کرد عقل مجرد را

گر پی بری بلعل روان بخشش

باور کنی حیات موبد را

دارد دهان و لیک نشان از وی

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

ما را نبود جز بتو امید مراعات

در یاب فقیران خود ای پیر خرابات

هرگز نشد ابروی تو بر حاجت ماخم

تا چشم توان داشتن از غیر بحاجات

هر وعده که دادند بما صومعه داران

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

غرقیم در محیط غم ای کشتی نجات

ما را بکش ز ورطه حیرت بساحلات

از جرم اوفتاده نپرسد که مدد

آنکس که قادر است بتبدیل سیئآت

افعال بد زماست تو دانی و ما و لیک

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

دمی به عمر نبودم از این خیال آزاد

که شد چگونه ستم بر حسین ز ابن زیاد

مخدرات پیمبر شکسته حال و اسیر

بنی‌امیه بعنف غلط امیر عباد

عجب نباشد از اینم که جای پیغمبر

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

به ما عید مولود شاهی مبارک

که بر ممکنات است مولا و مالک

علی ولی پیشوای خلایق

دلیل رسل رهنمای ملایک

رساننده عارفان بر مقاصد

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

چون موج زن شد در ازل دریای ذات‌ذوالکرم

شد چارده گوهر عیان زان بحر هر یک عین یم

می‌خواست شاه ذو صفت ظاهر کمال سلطنت

آن بحر ژرف از مکرمت در جنبش آمد لاجرم

آن در بحر اصطفی یعنی نبی مصطفی

[...]

صفی علیشاه
 
 
۱
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۷۶