گنجور

 
جیحون یزدی

ای کزدو چهر غیرت یک بوستان گلی

از گل گذشته گاه طرب به زبلبلی

نادر بکف فتد چو توئی کز جمال و صوت

هم بانوای بلبل و هم بارخ گلی

روز شکار با دوش باز جره

وقت خمار با اثر ساغر ملی

مانی بسرو و ماه ولی سرو ومه نه ای

کز قد و رخ بسرو و مه اندر تطاولی

ماهی و لیک ماه شکر پاش پاسخی

سروی ولیک سرو سمن بوی کاکلی

ازجور خویشتن بمن اندر تعمدی

وزمیل من بخویشتن اندر تجاهلی

با دل چه گفته ای که همی در تصوری

با جان چه کرده ای که همی در تخیلی

پنهان زمن مگر تو بدل در شدایدی

مخفی زمن مگر تو بجای تدللی

برهر چه روی میکنم اندر برابری

در هر چه رای میزنم اندر تعقلی

درچشم من ستاده چو عکس صنوبری

در مغز من نشسته چو بوی قرنفلی

جانا مگر بچشم و سرما مواظبی

ترکا مگر بجان و تن ما قرا ولی

هنگام هجر غارت دل چون تطیری

ایام وصل راحت جان چون تفالی

بریاد سوسن از چه همی در ترانه ای

بربوی سنبل از چه همی در تغزلی

بنمای خط که خود توبه از کشت سوسنی

بگشای مو که خود تو به از باغ سنبلی

در میگساری از برمن دورشو که من

پندارمت زلطف برای تنقلی

گاه شکار در برمن بازآ که من

می بینمت زخوی قوی پنجه طغرلی

پرکبرتر بایوان ازشاه خلخی

مغرورتر بمیدان ازگرد زابلی

تاجت زمشک او فر و تختت زسیم ناب

سخت ای پسر تو صاحب جاه و تمولی

یاد آیدت که گفتم رای به ری خطاست

رو جای کن بجی گر از اهل توکلی

نشنیدی و رسیدی و دیدی که در عجم

کس نیست چون امیرعرب مصطفی قلی

ای برتر و مهین تر سردارهای شاه

کز فره چرخ چاکر و انجم یساولی

اندر دل حبیب تمامی سکونتی

در خاطره حسود بکلی تزلزلی

از اختران زبخردی اندر تقدمی

با آسمان زمرتبت اندر تقابلی

بنهاده در مسیل حوادث هزار سد

بربسته بر شطوط نوائب دو صد پلی

تا قرص مهر نطع فلک را دهد فروغ

بیند فلک بخوان ظفر در تناولی

 
 
 
سنایی

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد

اندر حکایت خلفا زید باهلی

گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر

بر نغمت سحاق براهیم موصلی

کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها

[...]

امامی هروی

ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی

خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی

بزدای دل، ز رنگ زمانه که روزگار

بس شام را سیه کند و صبح صیقلی

بازم رهان که بر دلم انده موکّلست

[...]

سعدی

هر روز باد می‌برد از بوستان گلی

مجروح می‌کند دل مسکین بلبلی

مألوف را به صحبت ابنای روزگار

بر جور روزگار بباید تحملی

کاین باز مرگ هر که سر از بیضه بر کند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

فرتوت عشق را نگریزد ز بی دلی

ای یار بد مگوی تو باری که عاقلی

عیبت نمی کنم که ز مبدای کن فکان

دانسته ام که در چه مقامات مشکلی

غیر تو هیچ نیست حجابی که بگذری

[...]

اوحدی

از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی

تا از خجالت تو نروید دگر گلی

عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه

گر در رخ تو نیک بکردی تاملی

تو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه