گنجور

 
جیحون یزدی

به گیسوان خم ابروی آن بت علوی

چو در میانهٔ کفّار تیغ مرتضوی

لبش کند ز چه خون در دلم اگر عناب

بود مسکن خون در طبیعت دموی

به غیر نرگس بیمار او به غارت عقل

کسی به معرکه بیمار را ندیده قوی

چنان جمال وی از اصطفا فروزد نور

که رای مفتخر دودمان مصطفوی

وحید عصر مهین شخص اول ایران

ابوالفضایل نواب صادق الرضوی

فقیه و صرفی و هیئت‌شناس و منطق‌دان

حکیم و شاعر و خطاط و نحوی و لغوی

ز کلکش آنچه به گیتی صدور یابد چرخ

زمین ببوسد و گوید به عهدهٔ فدوی

ایا ستارهٔ بطحا و یثرب ای که ز قدر

به چشم یثربی و ابطحی به سان ضوی

بدان مثابه پر است از کمال تو گیهان

که هرچه گوش دهی گفته‌های خود شنوی

وجود خویش به ترفیه خلق دادی وقف

زهی وجود بمان کآنچه کشته‌ای دروی

دویده‌اند همیشه به درگهت امجاد

وزین نیت که تو داری بدزگهی ندوی