گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - و له ایضا نعت رسول اکرم (ص) و قصد ترک گجرات

 

هر شب بذیل صحبت جانان تن آورم

وز دامنش نثار به دامن درآورم

بیرون روم ز ارض جسد در سمای روح

وحی مبین و کشف مبرهن درآورم

انشا کنم به منطق سیمرغ راز غیب

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - یک قصیده

 

نعت محمدی علم مغفرت کنم

شمعی به گور از پس مردن درآورم

از حب هشت و چار منور کنم لحد

با چار جو بهشت مثمن درآورم

نار شجر ز انی اناالله زبان گزد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - یک قصیده

 

بحر پر لؤلؤ معانی را

مشت ارزن بها فرستادم

شبنمی چند چیدم از صحرا

قلزمی را جزا فرستادم

تابش کبریا گرفتم ازو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - ایضا در مدح ابوالمظفر جلال الدین اکبر پادشاه این قصیده بعد از قصیده سابق و در ملازمت کردن ثانی در عین ضعف و بیماری گفته شده

 

چو شمع صبحگهی جان دهم به بوی نسیم

چو صبحدم به شکرخنده می شوم تسلیم

ز تنگ عیشی چو گل تنگ دلی دارم

که خنده گر کنم از ضعف می شوم به دو نیم

جهان چو صفحه رخساره نگار صحیح

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - ایضا این قصیده در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان واقعست اول مخلع به مطلع ثانی و آخر متوجه به مطلع اول مکرر بجایزه پسندیده معزز گردیده

 

روزی چو بازمانده ضعیفان ز کاروان

دل واله بسیج یساق خدایگان

گه وعده ای نهاده گرو در فریب این

گه مرکبی گرفته به وام از قبول آن

صد رنگ فکر بافته نساج آرزو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح عبدالرحیم خان

 

بردار ای زمین کف حاجت بر آسمان

کامد پی نظام جهان داور جهان

ای چرخ در کمین گه قهرش نگاه کن

بشکن خدنگ عربده در گوشه کمان

مسجد ازین نوید بدینست سرفراز

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - ایضا در منقبت امام هشتم

 

سیم و زر از بهر چیست وقف کرم داشتن

بر همه کردن نثار وز همه کم داشتن

سر به فلک می کشد ابر ز در ریختن

خاک به سر می کند کان ز درم داشتن

شیوه آزادگان دادن و نگرفتن است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - این قصیده در مدح عمدة الشعرای خلاق المعانی نادره دوران خواجه عالمیان خواجه حسین ثنایی گفته شده

 

گهر فروش شناسد ز در بها کردن

که مزد من نتواند کسی ادا کردن

سخن چو مزد سخن هست گو نوال مباش

ز گنج جایزه به دخل آشنا کردن

شد از کسوف کرم تیره آن چنان ایام

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده

 

خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من

داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من

چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود

باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من

چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - ایضا این قصیده بعد از مراجعت مکه معظمه به هندوستان در نعت سیدالمرسلین مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان فایض گردیده مطلع اول در تعریف بهار

 

او بخرامش چو سیل ما همه ویران او

هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او

در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند

قصد سواران کند شیر نیستان او

ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - مطلع دوم در صفت بهار

 

برزده فصل بهار سر ز گریبان او

سنبل تر ریخته طره به دامان او

سرو و گلش اینقدر پار خرابی نکرد

حسن به شور آمده خواسته طوفان او

بسترش از سنبلش می کند آشفتگی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - مطلع سیوم در صفت شعر

 

شعر مسیح دلست معنی او جان او

چاشنی عاشقی شربت دکان او

جوهری از شعر نیست راست نماینده تر

آینه فهم هاست نکته پنهان او

گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - مطلع چهارم در نعت سیدالمرسلین

 

وادی یثرب کجاست؟ آه ز حرمان او

دامن دل می کشد خار مغیلان او

تا ره او دیده ام یک دمم آرام نیست

نعل در آتش نهد ریگ بیابان او

بسمل آن روضه ام ز اول شب تا سحر

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در صفت بنای خانه ممدوح

 

بدر ناهید بزم کیوان جاه

خان فیروز جنگ عبدالاه

چون ز روی شکوه بنشیند

تنگ سازد به دیده جای نگاه

ببر در کوه و شیر در بیشه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - این قصیده در تعریف چهره ابوالمنصور جهانگیر پادشاه گفته شده

 

روشن شود ز فر شهنشاه بارگاه

با آفتاب چهره بدل کرده پادشاه

عالم ز تاب چهره خسرو منورست

قرص قمر مجو ازو نور خور مخواه

دستار بی کلاه به سر زان نهد ملک

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - این قصیده در راه مکه معظمه بعد از غارت سارقان مذیل به مدح نواب محمد عزیز اعظم خان منظوم شده

 

کس به مشهد پروانه ام نماید راه

که خون بمسل من نیست زیب این درگاه

به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل

به خون خویش نویسند: عبده و فداه

به هر قدم که روم پیش دورتر افتم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - یک قصیده

 

ای جلالت خلوت از اغیار تنها ساخته

حکمت تو از کرم دی کار فردا ساخته

پرده از روی صفات ذات خود برداشته

آنچه پنهان بود در علم آشکارا ساخته

عقل کل بگشوده بر خورشید ذاتت روزنی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

نبی که معجز ماه دو پیکر آورده

مثال نور خود و نور حیدر آورده

فراز منبر یوم الغدیر این رمزست

که سر ز جیب محمد علی برآورده

حدیث «لحمک لحمی » بیان این معنیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - این قصیده در ایام عزیمت مکه معظمه و وداع دوستان در نعت همان مقام علیه متبرکه مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان گفته شده

 

ز هنر به خود نگنجم به خم می مغانی

بدرد لباس بر تن چو بجو شدم معانی

دل زاهد و برهمن ز غرور قرب من خون

نه به کعبه ام نیازی نه به دیرم ارمغانی

من اگر ز شوخ طبعی تن لنگری ندارم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - یک قصیده

 

زنند باغ و بهارم صلای ویرانی

گلم ز شاخ فرو ریزد از پریشانی

نه رنگ و بوی به جا مانده نی بر و برگم

چو نخل بادیه افتاده ام به عریانی

سموم وادی غم دیده پای تا فرقم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲۸۳
۲۸۴
۲۸۵
۲۸۶
۲۸۷
۳۷۳