گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - مطلع دوم

 

دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند

ماه نو را چون حمایل چفته پیکر ساختند

قرص خور مصروع از آن شد کز حمایل باز ماند

کآن حمایل هم برای قرصهٔ خور ساختند

گوشهٔ جام شکسته سوی خاور شد پدید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - مطلع سوم

 

طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند

طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند

ماه نو دیدی لبت بین، رشتهٔ جانم نگر

کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند

پیش بالایت به بالایت فرو ریزم گهر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - قصیده

 

سرورانی که مرا تاج سرند

از سر قدر همه تاجورند

به لقا و به لقب عالم را

عز اسلام و ضیاء بصرند

آدمی نفس و ملایک نفس‌اند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - قصیده

 

امروز مال و جاه خسان دارند

بازار دهر بوالهوسان دارند

در غم سرای عاریت از شادی

گر هیچ هست هیچ کسان دارند

عزلت گزین ز پیش‌گه گیتی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - قصیده

 

مرد آن بود که از سر دردی قدم زند

درد آن بود که بر دل مردان رقم زند

آن را مسلم است تماشا به باغ عشق

کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند

وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - در شکایت از زندان

 

غصه بر هر دلی که کار کند

آب چشم آتشین نثار کند

هر که در طالعش قران افتاد

سایهٔ او از او کنار کند

روزگارم وفا کند هیهات

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - در ستایش شروان شاه

 

صورت نمی‌بندد مرا کان شوخ پیمان نشکند

کام من اندر دل شکست امید در جان نشکند

از خام کاری خوی او افغان کنم در کوی او

گر شحنهٔ بدگوی او در حلقم افغان نشکند

گفتار من باد آیدش، خون ریختن داد آیدش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود

 

راز دلم جور روزگار برافکند

پردهٔ صبرم فراق یار برافکند

این همه زنگار غم بر آینهٔ دل

فرقت آن یار غم‌گسار برافکند

خانهٔ بام آسمان که سینهٔ من بود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در ستایش نصرة الدین ابوالمظفر اصفهبد لیالواشیر پادشاه مازندران

 

گردون نقاب صبح به عمدا برافکند

راز دل زمانه به صحرا برافکند

مستان صبح چهره مطرّا به می کنند

کاین پیر، طیلسان ِ مطرّا برافکند

جنبید شیب مقرعهٔ صبح دم کنون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - مطلع دوم

 

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند

بر گستوان به دلدل شهبا برافکند

سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی

بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند

بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک‌وار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - این قصیدهٔ را حرز الحجاز خوانند در کعبهٔ علیا انشاء کرده و بر بالین مقدس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه در یثرب به پایان آورده

 

شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند

کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند

گرچه زان آینه خاتون عرب را نگرند

در پس آینه رویم زن رعنا بینند

اختران عود شب آرند و بر آتش فکنند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است

 

مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند

بختیان را ز جرس صبح‌دم آوا شنوند

عارفان نظری را فدی اینجا خواهند

هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند

خاکیان را ز دل گرم روان آتش عشق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - قصیده

 

به جوی سلامت کس آبی نبیند

رخ آرزو بی‌نقابی نبیند

نبیند دل آوخ به خواب اهل دردی

که در دیدهٔ بخت خوابی نبیند

همه نقب دل بر خراب آید آوخ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴ - در نکوهش و ملامت حسودان

 

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند

با من قران کنند وقرینان من نیند

چون ماه نخشبند مزور از آن چو من

انجم فروز گنبد هر انجمن نیند

از هول صور فکرت من در قیامتند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - قصیده

 

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود

از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار

چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در رثاء امام شهاب الدین

 

سر چه سنجد که هوش می‌بشود

تن چه ارزد که توش می‌بشود

دلم از خون چو خم به جوش آمد

جان چو کف ز او به جوش می‌بشود

منم آن بید سوخته که به من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در رثاء امام شهاب الدین ابوالفضائل شروانی

 

سر چه سنجد که هوش می بشود

تن چه ارزد که توش می بشود

دلم از خون چه خم به جوش آمد

جان چو کف زد به دوش می‌بشود

منم آن بید سوخته که به من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - قصیده

 

نه دل از سلامت نشان می‌دهد

نه عشق از ملامت امان می‌دهد

نه راحت دمی همدمی می‌کند

نه محنت زمانی زمان می‌دهد

قرار جهان بر جفا داده‌اند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - قصیده

 

در کفم نیست آنچه می‌باید

در دلم نیست آنچه می‌شاید

هیچ در صبر دل نبندم از آنک

دانم از صبر هیچ نگشاید

غم‌گساری در ابر می‌جویم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - در ستایش اتابک منصور فرمانروای شماخی و ابوالمظفر شروان شاه

 

مرا صبح دم شاهد جان نماید

دم عاشق و بوی پاکان نماید

دم سرد از آن دارد و خندهٔ خوش

که آه من و لعل جانان نماید

لب یار من شد دم صبح مانا

[...]

خاقانی
 
 
۱
۱۸۱
۱۸۲
۱۸۳
۱۸۴
۱۸۵
۳۷۳