گنجور

 
خاقانی

سرورانی که مرا تاج سرند

از سر قدر همه تاجورند

به لقا و به لقب عالم را

عز اسلام و ضیاء بصرند

آدمی نفس و ملایک نفس‌اند

پادشا سار و پیمبر سیرند

برتر از نقطهٔ خاک‌اند به ذات

نه به پرگار نه افلاک درند

به همم صاحب صدر فلک‌اند

به قلم نائب حکم قدرند

به نی عسکری ملک طراز

عسکر آرای ملوک بشرند

تا دوات همه پر نیشکر است

همه شیران گرو نیشکرند

تب برد شیر و پناهد سوی نی

تا به نی بو که تب او ببرند

سفرهٔ مائده پرداز همه است

تا همه سفره نشین سفرند

خوانشان خوانچهٔ خورشید سزد

که به همت همه عیسی هنرند

که گهی خوردی ترکان طلبند

که همه در رخ ترکان نگرند

همه ترکان فلک را پس از این

خلق تتماجی ایشان شمرند

خورد ترکانه عجب می‌سازند

هندویی دو که مرا طبخ گرند

گرچه محور سپرد قرصهٔ خور

قرص خوربین که به محور سپرند

هندوانند سپر ساز از سیم

لیک دارندهٔ تیر خزرند

به سر تیغ به صد پاره کنند

چون به تیرش به سر بار برند

هندوان بینی در مطبخ من

که چو دیلم همه سیمین سپرند

خورشی کرده به تیر است و به تیغ

تا بزرگان به سر نیزه خورند

این چنین ماحضری ساخته شد

که دو عالم ببرش مختصرند