خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - قصیده
خوی فلک بین که چه ناپاک شد
طبع جهان بین که چه غمناک شد
آخر گیتی است نشانی بدانک
دفتر دلها ز وفا پاک شد
سینهٔ ما کورهٔ آهنگر است
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود
دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
جام جم از دست اختیار تو گم شد
خیز دلا شمع برکن از تف سینه
آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد
حاصل عمر تو بود یک ورق کام
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - قصیده
ای دل، به سرِ مویی، آزاد نخواهی شد.
مویی شُدیَ انْدَر غَم، هم، شاد نخواهی شد.
در عافیت آبادت از رخنه درآمد غم،
پس رخنه چنان گشتی کآباد نخواهی شد.
پولاد بسی دیدم، کو آب شُدَ ازْ آتش،
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در ستایش رکن الدین محمد بن عبد الرحمن طغان یزک
جام طرب کش که صبح کام برآمد
خندهٔ صبح از دهان جام برآمد
صبح فلک بین که بر موافقت جام
دم زد و بوی میش ز کام برآمد
مهرهٔ شادی نشست و ششدره برخاست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - وقتی او را از رفتن به خراسان منع میکردند مشتاقانه این قصیدهٔ را سرود
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چون من مرغی
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - قصیده
لطف ملک العرش به من سایه برافکند
تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف
جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - قصیده
بس بس ای طالع خاقانی چند
چند چندش به بلا داری بند
جو به جو راز دلش دانستی
که به یک نان جوین شد خرسند
مدوانش که دوانیدن تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - این قصیدهٔ را در جواب امام مجد الدین سروده و به مدح شاه اخستان پایان داده است
الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند
دست هستی بر جهان خواهم فشاند
پیش مرغان سر کوی مغان
دانهٔ دل رایگان خواهم فشاند
دیده میپالای و گیتی خاک پای
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در رثاء خانوادهٔ خود
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند
بر شاخ عمر برق گذشت و خزان رسید
یک نیمه زو سیاه و دگر نیمه زرد ماند
بر نخل بخت و گلبن امیدم ای دریغ
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در شکایت از روزگار
به فلک تخته در ندوختهاند
چشم خورشید بر ندوختهاند
کوه را در هوا نداشتهاند
شمس را بر قمر ندوختهاند
دیده بانان بام عالم را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - تجدید مطلع
دوش بر گردون رنگی دگر آمیختهاند
شب و انجم چو دخان با شرر آمیختهاند
ماه نو ابروی زال زر و شب رنگ خضاب
خوش خضاب از پی ابروی زر آمیختهاند
نیشتر ماه نو و خون شفق و طشت فلک
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در ستایش منوچهر بن فریدون شروان شاه
می و مشک است که با صبح برآمیختهاند
یا بهم زلف و لب یار درآمیختهاند
صبح چون خنده گه دوست شده است آتش سرد
آتش سرد به عنبر مگر آمیختهاند
یا نه بیسنگ و صدف غالیه سایان فلک
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - قصیده
دلهای ما قرارگه درد کردهاند
دار القرار بر دل ما سرد کردهاند
این صد هزار نرگسه بر سقف این حصار
رخسار ما چو نرگس نو زرد کردهاند
در پیش آتشی که ز سنگ قضا جهد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در ستایش ابو المظفر اخستان شروان شاه
صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند
پای کوبان دست همت بر جهان افشاندهاند
چون ز کار آب دیدند آب کار عاشقان
آب می بر آتش دل هر زمان افشاندهاند
پیش از آن کز پر فشاندن مرغ صبح آید به رقص
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - مطلع دوم
گوئیی کز عشق او یک شهر جان افشاندهاند
زر و سر بر عشوهٔ آن عشوهدان افشاندهاند
بر امیدی کز شکر سازد لبش تسکین جان
هم گلاب از دیده و هم ناردان افشاندهاند
آسمان پل بر سر آن خاکیان خواهد شکست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم
تا غبار از چتر شاه اختران افشاندهاند
فرش سلطانیش در برتر مکان افشاندهاند
شحنهٔ نوروز نعل نقره خنگش ساخته است
هر زری کاکسیر سازان خزان افشاندهاند
رسته چون یوسف ز چاه و دلو پیشش ابر و صبح
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - این قصیدهٔ را نهزة الارواح و نزهة الاشباح گویند و در کعبهٔ معظمه انشاء کرده مطلع اول صفت عشق و مقصد صدق کند و باز شرح منازل و مناسک راه کعبه دهد از بغداد تا مکه
شب روان در صبح صادق کعبهٔ جان دیدهاند
صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند
از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح
هم به صبح از کعبهٔ جان روی ایمان دیدهاند
در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - مطلع دوم
تا خیال کعبه نقش دیدهٔ جان دیدهاند
دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند
عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب
کعبه را هر هفت کردهٔ هفت مردان دیدهاند
هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - مطلع سوم
دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند
حوت و سرطان است جای مشتری وان برکه هست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوش تر ساختند
هاتف خم خانه داد آواز کای جمع الصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند
رسم جور از ساقی منصف به نصفی خواستند
[...]