گنجور

 
خاقانی

لطف ملک العرش به من سایه برافکند

تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند

دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف

جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند

چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود

شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند

مردی به لب بحر محیط از حد مغرب

سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند

برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق

باد آمد و باران زد و جایش بپراکند

مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای

برداشت همان موی و بخندید بر آن چند

حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز

این است و چنین به مثل مرد خردمند

ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر

مسکین تن نالانش به مویی شده مانند

آخر به کف آمد تن نالانش دگربار

گر خصم بر این نادره می‌خندد گو خند

اکنون من و این نی که سر ناخن حور است

کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند

اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل

این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند

خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون

آن دل که همی بود به خرسند خرسند

خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس

جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند

 
 
 
کسایی

ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی

هرگز نکنی سیر دل از تُنبُل و ترفند

زیبا بود ار مرو بنازد به کسایی

چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند

امیر معزی

اَلمِنهٔ لله که به‌ اقبال خداوند

شادند چه بیگانه و چه خویش و چه پیوند

المِنهٔ لله که مرا زهرهٔ آن است

کایم گه و بیگاه به‌نزدیک خداوند

المنهٔ لِلّه‌ که هم آخر بِبَر آمد

[...]

سوزنی سمرقندی

از قصه دوشینه من تا که خداوند

آگاه شود می‌بسرایم سخنی چند

دوشینه مرا انده آن نامده فرزند

بربست به صد بند و فرو داشت به صد بند

تا صبح به من خیل خیالات فرستاد

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای زلف تو دام دل دانا و خردمند

دشوار جهد دل که در افتاد درین بند

اندر دل من بود نهالی ز صبوری

بادی بوزید از تو و از بیخ برافگند

بودیم خردمند، که زد عشق تو بر ما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه