شمارهٔ ۵۵ - وقتی او را از رفتن به خراسان منع میکردند مشتاقانه این قصیدهٔ را سرود
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم به گلستان شدنم نگذارند
نیست بستان خراسان را چون من مرغی
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
گنج درها نتوان برد به بازار عراق
گر به بازار خراسان شدنم نگذارند
نه نه سرچشمه حیوان به خراسان خیزد
چون نه خضرم به سر آن شدنم نگذارند
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمهٔ حیوان شدنم نگذارند
عیسیم منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
همچو عیسی گل و ریحان ز نفس برد همت
گرچه نزد گل و ریحان شدنم نگذارند
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
به سوی مشرب احسان شدنم نگذارند
یا جنابی است چنان پاک و من آلوده جبین
با جنابت سوی قرآن شدنم نگذارند
یا من آن پیل غریوان در ابرههام
که سوی کعبهٔ دیان شدنم نگذارند
آری افلاک معالی است خراسان چه عجب
که بر افلاک چو شیطان شدنم نگذارند
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ری خراس است و خراسان شده ایوان ارم
در خراسم که به ایوان شدنم نگذارند
در خراس ری از ایوان خراسان پرسم
گرچه این طایفه پرسان شدنم نگذارند
گردن من به طنابی است که چون گاو خراس
سوسن روغنکده مهمان شدنم نگذارند
هستم آن نطفهٔ مضغه شده کز بعد سه ماه
خون شوم باز که انسان شدنم نگذارند
از خروسان خراسان چو منی نیست چه سود
که گه صبح خروشان شدنم نگذارند
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
چون سزد کز پی درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دریای طلب غرقه مگر
کوه گیرم که سوی کان شدنم نگذارند
گر چو خرگوش کنم پیروی شیر چه سود
که چو آتش به نیستان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
چه نشینم که به پنهان شدنم نگذارند
بازگردم چو ستاره که شود راجع از آنک
مستقیم ره امکان شدنم نگذارند
باز پس گردم چون اشک غیوران از چشم
که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند
مشتریوار به جوزای دو رویم به وبال
چکنم چون سوی سرطان شدنم نگذارند
بوی مشک سخنم مغز خراسان بگرفت
میرود بوی، گر ایشان شدنم نگذارند
گوی من صد پی از آن سوی سر میدان شد
گرچه با گوی به میدان شدنم نگذارند
فید بیفایده بینم ری و من فید نشین
که سوی کعبهٔ ایمان شدنم نگذارند
روضهٔ پاک رضا دیدن اگر طغیان است
شاید ار بر ره طغیان شدنم نگذارند
ور به بسطام شدن نیز ز بیسامانی است
پس سران بیسر و سامان شدنم نگذارند
این دو صادق خرد و رای که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذراند
وین دل و عقل که پیکان ره توفیقند
بر سر شه ره خذلان شدنم نگذارند
دارم اخلاص و یقین کام پرستی نکنم
کان دو شیرند که سگبان شدنم نگذارند
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
بر سر منصب دیوان شدنم نگذارند
منم آن کاوه که تایید فریدونی بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
وین دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و امید خراسانم نیست
که بدان مقصد کیهان شدنم نگذارند
ویحک آن موم جدا مانده ز شهدم که کنون
محرم مهر سلیمان شدنم نگذارند
فتنه از من چه نویسد که مرا دانش و دین
دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
ترس جاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
به خراسان سوی اخوان شدنم نگذارند
همه بر جاه همی ترسم و بر جان که مباد
جاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند
هِرقِلَم مِهر ِنبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند
هم گذارند که گوی سر میدان گردم
گر خلال بن دندان شدنم نگذارند
آن بخارم به هوا بر شده از بحر به بحر
باز پس گشته که باران شدنم نگذارند
و آن شرارم که به قوت نرسم سوی اثیر
چون شهاب اختر رخشان شدنم نگذارند
گیر فرمان ندهندم به خراسان رفتن
باز تبریز به فرمان شدنم نگذارند
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند
هر چه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند
ناگزیر است مرا طعمهٔ موران دادن
گر نه موران به سر خوان شدنم نگذارند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق دلتنگی و آرزوی شاعر برای بازگشت به خراسان و زیست در آنجاست. شاعر با تشبیهات و نمادهای مختلف به توصیف عشق و اشتیاق خود به خراسان میپردازد و ابراز نارضایتی میکند که موانع مختلفی او را از رسیدن به این دیار محبوب بازمیدارند.
شاعر به کنایه میگوید که اگرچه او در آرزوی رفتن به خراسان و رسیدن به خوشیها و آرامش در آنجاست، اما با موانع مختلفی روبروست که مانع از تحقق این آرزو میشود. او با اشاره به شوق و درد دل خود، تصاویری از حس تنهایی و تلاش برای رسیدن به کمال و حقیقت را به صورت شاعرانه به تصویر میکشد. در نهایت، او از شرایطی یاد میکند که چقدر دلمشغولیهای زندگی و ترس از مقتضیات روزگار، او را از هدفش دور میسازد.
هوش مصنوعی: چرا باید به خراسان بروم؟ نمیگذارند که آوازهام همچون بلبل در گلستان پخش شود.
هوش مصنوعی: بستان خراسان مانند من پرندهای ندارد. آه که نمیگذارند به سمت بستان پرواز کنم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم گنج و ثروت را به بازار عراق ببرم، نمیتوانم، چرا که اگر اجازه ندهند به بازار خراسان بروم، این ثروت به جایی نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه منبع حیات و زندگی در خراسان نیست؛ چرا که آنچه سبز و پربار است، اجازه نمیدهد که من به آنجا بروم.
هوش مصنوعی: مانند سکندر، من به سمت تاریکیهای عراق میروم، اما نمیگذارند که به چشمهٔ زندگی برسم.
هوش مصنوعی: عیسای من، نمایانگر و دیدنی من، در بالای چهارمین آسمان است و اجازه نمیدهند به باغ بهشت برسم که در آنجا به خوشی و رضایت واقعی برسم.
هوش مصنوعی: مانند عیسی، من از نفس و روح خود گل و گیاه به ارمغان میآورم، اما اگرچه نمیگذارند که در کنار گل و گیاه قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: چه خطایی از من سر زده که با این حال دل تشنه، به من اجازه نمیدهند به سوی منبع لطف و بخشش بروم.
هوش مصنوعی: کسی هست که آنقدر پاک و بیآلایش است که من با آلودگی و گناه خود نمیتوانم به او نزدیک شوم و اجازه نمیدهند که به سمت کتاب آسمانی قرآن بروم.
هوش مصنوعی: من مانند فیلی هستم با شاخهای بزرگ که در زمان ابراهه در حال حرکت به سوی کعبه هستم، اما مانع進 من میشوند.
هوش مصنوعی: درست است که خراسان بلندمرتبه و با عظمت است، اما جای تعجب ندارد که مانند شیطان نتوانم به آسمانها پرواز کنم.
هوش مصنوعی: من در مسیری خوش و شاد در حال حرکت بودم، اما دلم نمیدانست که اجازه خوشحال بودن را به من نمیدهند.
هوش مصنوعی: ای سرزمین ری، به تو ایوان بهشت تبدیل شدهای و در خراسان زندگی میکنم، اما اجازه نمیدهند که به مقام و منزلت ایوانی دست یابم.
هوش مصنوعی: در خراسان، از ایوان باغها و کاخها سوال میکنم، هرچند که این گروه اجازه ندهند از من بپرسند.
هوش مصنوعی: گردن من به طنابی بسته شده است که مانند گاوی در خرمن، اجازه نمیدهد به مهمانی در روغنکده بروم.
هوش مصنوعی: من در مرحلهای از رشد هستم که از نظر جسمی فقط یک توده بیجان و بیحس هستم. بعد از گذشت سه ماه، قرار است که در مراحل بعدی به انسان تبدیل شوم، اما ممکن است موانع و دشواریهایی بر سر راه من وجود داشته باشد که مانع کامل شدن این فرآیند شوند.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند من در خراسان نباشد، چه فایده دارد که صبحها با صداهای بلندی بیدار شوم؟
هوش مصنوعی: من همان صبح اول هستم که وقتی لب به سخن میگشایم، خوشحال و خندان به نظر میآیم، اما کسی اجازه نمیدهد که به خوشحالیام ادامه دهم.
هوش مصنوعی: بهار من در زمانی نامناسب فرارسیده است، مانند گلی که در زمستان شکفته است و نمیگذارد که به فصل بهار برسد.
هوش مصنوعی: من در دل خود مشکلی دارم و تنها درمان آن در خراسان است. اما با توجه به مقام و جایگاهی که دارم، شاید صلاح نباشد که به دنبال درمان بروم و اجازه ندهند که به این مسیر بروم.
هوش مصنوعی: جان من در دریای خواستهها و آرزوها غرق شده است، اما ای کاش کوهی بودم تا کسی مانع رسیدن من به مقصد نگردد.
هوش مصنوعی: اگر مانند خرگوش از شیر پیروی کنم، چه فایده که اجازه نمیدهند همچون آتش به نیستان برسم؟
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به بهشت خراسان در جهنم ری نمینشینم، چون اجازهی پنهان شدن را به من نمیدهند.
هوش مصنوعی: من دوباره بازمیگردم مانند ستارهای که به سمت مناظر آشنا حرکت میکند، اما نمیگذارند به درستی مسیر امکانها را طی کنم.
هوش مصنوعی: من دوباره به عقب بازمیگردم مثل اشکهایی که از چشم غیرتمندانه میریزد، چرا که غیرتم اجازه نمیدهد به سوی مژگان دیگران بروم.
هوش مصنوعی: به شکل مشتری به سمت جوزا میروم و به دلیل مشکلاتی که دارم، نمیتوانم به سمت سرطان حرکت کنم.
هوش مصنوعی: عطر کلامم همچون مشک است و در دل خراسان نفوذ کرده است. اگر بخواهم بروم، اجازه نخواهند داد.
هوش مصنوعی: من به خاطر رقابت و تلاش برای پیروزی به میدان آمدهام، حتی اگر موانع و مشکلاتی وجود داشته باشد که مانع پیشرفتم شوند.
هوش مصنوعی: من در ری به دنبال چیزهای بیفایده میگردم و در حالی که در آنجا نشستهام، نمیگذارند به سمت کعبهٔ ایمان بروم.
هوش مصنوعی: اگر دیدن باغ پاک و باصفای رضا جرم و طغیان به حساب آید، شاید اگر بخواهم به این مسیر طغیانی قدم بگذارم، اجازهام ندهند.
هوش مصنوعی: اگر به بسطام هم بروم، باز هم از ناامیدی و بینظمی رهایی نخواهم یافت، پس اجازه نمیدهند که بدون داشتن سر و سامان به جایی بروم.
هوش مصنوعی: این دو عمل مهم، یعنی خرد و تدبیر، معیاری هستند برای قلب من. آنها به من اجازه ندادند که به سمت گناه و سرکشی بیفتم.
هوش مصنوعی: دل و عقل من مانند تیرهایی هستند که در مسیر رسیدن به موفقیت قرار گرفتهاند، اما اجازه ندهید که آنها را به سوی ناکامی هدایت کنند.
هوش مصنوعی: من قصد دارم با صداقت و ایمان زندگی کنم و به دنبال لذایذ دنیوی نباشم، زیرا این دو مانند دو شیر هستند که مانع از آن میشوند که به راحتی تبدیل به خدمتگزارانشان شوم.
هوش مصنوعی: عقل و پاکی من به من آرامش و آسایش بخشیدهاند، اما اجازه نمیدهند که به مقام و موقعیت رسمی دست پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من همان کاوه هستم که آرزوی موفقیت در مسیر خود را دارم و نمیگذارند به آنچه که میخواهم برسم.
هوش مصنوعی: دل من که از عشق خراسان پرشور است، از وطنهای خود دور مانده و این عشق و دلم اجازه نمیدهد که به وطنم برگردم.
هوش مصنوعی: من از سرزمین خود دور هستم و امیدی به بازگشت به خراسان ندارم، زیرا نمیگذارند که به آن مقصد دست یابم.
هوش مصنوعی: ای وای بر تو، ای موم که از شهد جدا ماندهای، اکنون نمیگذارند که به مقام و محبت سلیمان برسم.
هوش مصنوعی: فتنهای که از من میشنوی، چه دردی دارد؟ چرا که من دانش و دین را دارم و این دو رقیب من هستند و نمیگذارند که فریب بخورم.
هوش مصنوعی: من از دستیابی به مقام و همچنین از دست دادن جانم میترسم و به خاطر این دو دلیل، اجازه نمیدهند که به خراسان بروم و به برادرانم بپیوندم.
هوش مصنوعی: من از قدرت و مقام میترسم و از جان خودم هم میترسم، زیرا نگذارند که با آسودگی زندگی کنم و به راحتی به دست آیم.
هوش مصنوعی: هرچند که به مقام و موقعیت بالایی دست یابم و با دشمنان مبارزه کنم، اما دغدغهام این است که مبادا در این مسیر، به محبت و دوستی با پیامبر دست نیابم.
هوش مصنوعی: اگر اجازه دهند، میخواهم در میدان رقابت با تمام قوت حضور داشته باشم، حتی اگر ممکن است به خاطر مشکلات، نتوانم مثل قبل عملکرد خوبی داشته باشم.
هوش مصنوعی: این بخار که از دریا به آسمان رفته، دوباره به زمین برنمیگردد، زیرا نمیگذارند که باران شویم.
هوش مصنوعی: من آن آتش زبانی هستم که به شدت و قدرتی که دارم، نمیتوانم به سمتی بروم. مانند یک شهاب که در آسمان میدرخشد، نمیگذارند که به روشناییام ادامه دهم.
هوش مصنوعی: مرا به خراسان نمیفرستند و نمیگذارند به تبریز برگردم.
هوش مصنوعی: من به خاطر داشتن دو شغل، یکی در مدرسه و دیگری در فروشگاه، نمیتوانم در هیچ یک از آنها به خوبی حاضر شوم و فعالیت کنم.
هوش مصنوعی: هر چه که جمع کردهام را به این گروه میدهم تا مطمئن شوم که در مسیر گرفتار شدنم مانعتراشی نکنند.
هوش مصنوعی: من ناچارم که به خورد مورچهها شوم، وگرنه آنها اجازه نمیدهند که بر سر سفره بنشینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.