گنجور

 
خاقانی

خوی فلک بین که چه ناپاک شد

طبع جهان بین که چه غمناک شد

آخر گیتی است نشانی بدانک

دفتر دل‌ها ز وفا پاک شد

سینهٔ ما کورهٔ آهنگر است

تا که جهان افعی ضحاک شد

گر برسد دست، جهان را بخور

زان مکن اندیشه که ناپاک شد

افعی اگرچه سر زهر گشت

خوردن افعی همه تریاک شد

رخصت این حال ز خاقانی است

کو به سخن بر سر افلاک شد