گنجور

 
خاقانی

شب روان در صبح صادق کعبهٔ جان دیده‌اند

صبح را چون محرمان کعبه عریان دیده‌اند

از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح

هم به صبح از کعبهٔ جان روی ایمان دیده‌اند

در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح

همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده‌اند

وادی فکرت بریده محرم عشق آمده

موقف شوق ایستاده کعبهٔ جان دیده‌اند

روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش

صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیده‌اند

خوانده‌اند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک

در دل از خط ید الله صد دبستان دیده‌اند

نام سلطان خوانده هم بر یاسج سلطان از آنک

دل علامت گاه یاسج‌های سلطان دیده‌اند

از کجا برداشته اول ز بغداد طلب

در کجا در وادی تجرید امکان دیده‌اند

صبح‌دم رانده ز منزل تشنگان ناشتا

چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیده‌اند

در طواف کعبهٔ جان ساکنان عرش را

چون حلی دلبران در رقص و افغان دیده‌اند

در حریم کعبهٔ جان محرمان الیاس‌وار

علم خضر و چشمهٔ ماهی بریان دیده‌اند

در سجود کعبهٔ جان ساکنان سدره را

همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده‌اند

در طریق کعبهٔ جان چرخ زرین کاسه را

از پی دریوزه جای کاسه گردان دیده‌اند

کشتگان کز کعبهٔ جان باز جانور گشته‌اند

ماهی خضرند گوئی کآب حیوان دیده‌اند

کعبهٔ جان ز آن سوی نه شهر جوی و هفت ده

کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیده‌اند

بر گذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل

کعبهٔ جان را به شهر عشق بینان دیده‌اند

خاکیان دانند راه کعبهٔ جان کوفتن

کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده‌اند

کعبهٔ سنگین مثال کعبهٔ جان کرده‌اند

خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده‌اند

هر کبوتر کز حریم کعبهٔ جان آمده

زیر پرش نامهٔ توفیق پنهان دیده‌اند

عاشقان اول طواف کعبهٔ جان کرده‌اند

پس طواف کعبهٔ تن فرض فرمان دیده‌اند