گنجور

 
خاقانی

تا خیال کعبه نقش دیدهٔ جان دیده‌اند

دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده‌اند

عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب

کعبه را هر هفت کردهٔ هفت مردان دیده‌اند

هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده

ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیده‌اند

ماه نو را نیمهٔ قندیل عیسی یافته

دجله را پر حلقهٔ زنجیر مطران دیده‌اند

بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار

قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده‌اند

طاق ایوان جهان‌گیر و وثاق پیر زن

از نکونامی طراز فرش ایوان دیده‌اند

از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان

بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیده‌اند

تاجدارش رفته و دندانه‌های قصر شاه

بر سر دندانه‌های تاج گریان دیده‌اند

رانده ز آنجا تا به خاک حله و آب فرات

موقف الشمس و مقام شیر یزدان دیده‌اند

پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را

همچو جیش نحل جوش انسی و جان دیده‌اند

بس پلنگان گوزن افکن که چون شاخ گوزن

پشت خم در خدمت آن شیر مردان دیده‌اند

در تنور آنجای طوفان دیده اندر چشم و دل

هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده‌اند

رانده از رحبه دواسبه تا مناره یکسره

از سم گوران سر شیران هراسان دیده‌اند

بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع

اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیده‌اند

شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر

تا شکر ریز عروسان بیابان دیده‌اند

روزها کم خور چو شب‌ها نو عروسان در زفاف

زقه‌هاشان از درای مطرب الحان دیده‌اند

حله‌هاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار

پاره‌ها خلخال و مشاطه شتربان دیده‌اند

در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم

سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده‌اند

سرخ رویانی چو می بی می همه مست خراب

بر هم افتاده چو میگون لعل جانان دیده‌اند

پختگان چون بختیان افتان و خیزان مست شوق

نی نشانی از می و ساقی و می‌دان دیده‌اند

وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار

باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیده‌اند

بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم

وز دو سو چون مشرفین او را دو زهدان دیده‌اند

چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل

در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیده‌اند

جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار

وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیده‌اند

بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج

واقصه سرحد بحر و مکه پایان داده‌اند

دست بالا همت مردم که کرده زیر پای

پای شیبی کان عقوبت گاه شیطان دیده‌اند

بادیه چون غمزهٔ ترکان سنان دار از عرب

جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیده‌اند

بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گیاش

شیر مادر دختر و گشنیز پستان دیده‌اند

از گلاب ژاله و کافور صبحش در سموم

خیش خانه کسری و سرداب خاقان دیده‌اند

دائرهٔ افلاک را بالای صحن بادیه

کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیده‌اند

بادیه باغ بهشت و بر سر خوان‌های حاج

پر طاووس بهشتی را مگس ران دیده‌اند

وز طناب خیمه‌ها بر گرد لشکرگاه حاج

صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده‌اند

قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج

کوس را از زیر دستان زیر و دستان دیده‌اند

چار صف‌های ملک در صفه‌های نه فلک

بر زباله جای استسقای باران دیده‌اند

بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک

پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیده‌اند

گرم گاهی کآفتاب استاده در قلب اسد

سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیده‌اند

تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور

شاف شافی هم ز حصرم هم ز رمان دیده‌اند

از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز

بر در فید آسمان را منقطع سان دیده‌اند

من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه

کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیده‌اند

پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز

کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیده‌اند

از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من

برکها را برکه‌های بحر عمان دیده‌اند

کوه محروق آنکه همچون زربه شفشاهنگ در

دیو را زو در شکنجهٔ حبس خذلان دیده‌اند

از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان

ناف باحورا به حاجر ماه آبان دیده‌اند

وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست

در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیده‌اند

ز آب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد

سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده‌اند

از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج

حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده‌اند

سبزی برگ حنا در پای دیده لیک ز اشک

سرخی رنگ حنا در نوک مژگان دیده‌اند

خه‌خه آن ماه نو ذی‌الحجه کز وادی العروس

چون خم تاج عروسان از شبستان دیده‌اند

ماه نو در سایهٔ ابر کبوتر فام راست

جون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده‌اند

ز آب و خاک سارقیه صفینه پیش چشم

بس دواء المسک و تریافاکه اخوان دیده‌اند

در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق

خار و حنظل گل شکرهای صفاهان دیده‌اند

دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق

نفخهٔ صور اندر این پیروزه پنگان دیده‌اند

از نشاط کعبه در شیر ز قوم احرامیان

شیرهٔ بستان قرین شیر پستان دیده‌اند

شیر زدگان امید و سینه رنجوران عشق

در زقومش هم دو پستان هم سپستان دیده‌اند

زندگان کشته نفس آنجا کفن بر سرکشان

زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیده‌اند

شیر مردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان

از هو الله بر خدنگ آه پیکان دیده‌اند

بر در امیدشان قفل از فقل حسبی زده

تا ز دندانه کلیدش سین سبحان دیده‌اند

آمده تانخلهٔ محمود در راه از نشاط

حنظل مخروط را نارنج گیلان دیده‌اند

جمله در غرقاب اشک و کرده هم سیراب از اشک

خاک غرقاب مصحف را که عطشان دیده‌اند