گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۷ - در مدح ملک اتسز

 

مظلم شبی دراز از طرهٔ نگار

گشته سیه زمان و شده تیر روزگار

افلاک شسته چهرهٔ خود را برنک تیر

و آفاق کرده جامهٔ خود را بلون قار

بر خلق تنگ گشته مساکن چو کام کور

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - هم در ستایش ملک اتسز

 

منت خدای را، که باقبال شهریار

شد رکن ملک و قاعدهٔ ملت استوار

خوارزمشاه عالم عادل ، که در جهان

ناورد گشت چرخ چنو هیچ شهریار

خورشید خسروان ملک اتسز ، که کردهاش

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - نیز در مدح اتسز خوارزمشاه

 

همه کار گیتی بود برقرار

چو با دین و دانش بود شهریار

بعدلست هر سلطنت را ثبات

بعلمست هر مملکت را مدار

جهان را بعدل و هدی را بعلم

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - در مرثیۀ شرف الدین قزل ارسلان بن اتسز

 

بس بلندا! که شد ز گردون پست

بس عزیز که شد ز گیتی خوار

محنت چرخ را که دیده قیاس؟

ستم دهر را که دید شمار

نیست از چرخ ایمنی، پنهان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح ملک اتسز

 

ای در مصاف رستم دستان روزگار

با باس تو هدر شده دستان روزگار

مقهور دستبرد تو اجرام آسمان

مجبور پای بند تو ارکان روزگار

پیش براق و هم تو هنگام کر و فر

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - در مدح ادیب صابر بن ایمعیل ترمذی

 

صابر، ای طبع تو جهان هنر

وی بتو تازه بوستان هنر

ظاهرت صاحب ردای سداد

باطنت مالک عنان هنر

هر زمان خامهٔ تو در دو زبان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح اتسز

 

ای بتو رایت هدی منصور

وی مقامات ملک تو مشهور

در جهان حکم های تو نافذ

در هدی سعی های تو مشکور

خرمی را هوای تو توقیع

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

جهان سرای غرورست، نی سرای سرور

طمع مدار سرور اندرین سرای غرور

بعاقبت بحسام هوان شود مجروح

دلی که او بحطام جهان شود مسرور

فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - سوگندنامه در مدح اتسز

 

زهی بجود تو ایام مکرمت مشهور

خهی بسعی تو اعلام محمدت معمور

بهر بلاد علامات عدل تو پیدا

بهر دیار مقامات تو مشهور

ستاره قدر بلند ترا شده بنده

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - نیز در مدح مدیحه گوید

 

ای بتو چشم مکرمات قریر

قدر تو بر فلک نهاده سریر

آفتاب جلالتی و ترا

نیست مانند آفتاب نظیر

چاکر طبع تست بحر محیط

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷ - نیز در مدیحه گوید

 

ای بتو چشم مکرمات قریر

قدر تو بر فلک نهاده سریر

آفتاب جلالی و ترا

نیست مانند آفتاب نظیر

چاکر طبع تست بحر محیط

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - این قصیده در مدح خداوند عالم ملک اعظم ناج الدنیا والدین بردالله مضجعه گوید

 

ای دولت جوان ترا بنده چرخ پیر

در قبضهٔ ارادت تو آسمان اسیر

گردون گرفته بر خط پیمان تو مدار

و اختر گزیده بر ره فرمان تو مسیر

آن عالمی بجاه ، که از روی منقبت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در ستایش مجیر الدین

 

ای مجیر دین ایزد ، کایزدت بادا مجیر

در معالی بی عدیلی ، در مکارم بی نظیر

داعی اعمال را کف جواد تو مجیب

خایف ایام را سعی جمیل تو مجیر

بدسگالان را خلاف امر تو بئس القرین

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - در مدح تاج الدین وزیر

 

تاح دولت ، ای جوان بی نظیر

از تو عاقل تر نباشد هیچ پیر

هست در اصلت بلندی بی خلاف

خود چنین باید وزیر بن الوزیر

در میان دولت تو می زییم

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - قصیدۀ مخذوف الالف در مدح علاء الدوله اتسز

 

خسرو ملک بخش کشور گیر

که ز خلقش بعدل نیست نظیر

خسرو شرق ، کز سر تیغش

هست دشمن همیشه جفت نفیر

قصر مجد و شرف بدوست رفیع

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

زهی در نیکویی روی تو معجز

دل من گشت عشقت را مجاهز

نبیند چون من و تو هیچ دیده

بعشق و حسن در آفاق هرگز

ز رویت نیکوان شهر طیره

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - همه در مدح اتسز گویند

 

ای در نظم گشته از تو فراز

در عدل تو بر خلایق باز

عالمی را بخدمت تو پناه

امتی را بحضرت تو نیاز

قدر تو بر سپهر جوید سبق

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح خاقان کمال الدین محمود

 

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ورچه برآوردمت به کام

رنجورم از تو ، ورچه بپروردمت به ناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - در مدح شمی الدین وزیر

 

هست ایام شمس دین نوروز

هست بر کامها دلش فیروز

روز حاسد ز کین او چون شب

شب ناصح ز مهر او چون روز

چرخ بیدادگر ز هیبت او

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح اتسز

 

زهی فروخته حسن تو در جهان آتش

زده مرا غم تو در میان جان آتش

اگر بر آرم از اندوه عشق تو نفسی

بگیر از نفس من همه جهان آتش

نماند از آتش دل آب چشم و ترسم از آنک

[...]

وطواط
 
 
۱
۱۳۰
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۳۷۶