گنجور

 
وطواط

زهی بجود تو ایام مکرمت مشهور

خهی بسعی تو اعلام محمدت معمور

بهر بلاد علامات عدل تو پیدا

بهر دیار مقامات تو مشهور

ستاره قدر بلند ترا شده بنده

زمانه صدر بزرگ ترا شده مأمور

ببارگاه تو درصف بندگان قیصر

بپایگاه تو در جمع چاکران فغفور

شده متابعت تو زمانه را توقیع

شده مبایعت تو حیوة را منشور

نتیجه ای ز خلاف تو در دم کژدم

لطیفه ای ز وفاق تو در دم زنبور

فضایل تو بر اکرام طالبان موقوف

شمایل تو بر انعام سایلان مقصور

همه نهاد تو مجد و بمجد نامعجب

همه سرشت تو جاه و بجاه نامغرور

بزیر پایهٔ قدر تو ساحت جنت

بزیر سایهٔ صدر تو راحت رنجور

زدام کین تو نادیده هیچکس مخلص

زجام مهر تو ناگشته هیچکس مخمور

بحسن سعی تودر شرع صدهزار فتوح

زحد تیغ تو در شرک صدهزار فتور

چو باحسام شود دست سروران موصول

چو از نیام شود تیغ سرکشان مهجور

زخون کشته شود عرصهٔ زمین غرقه

زگرد تیره شود چهرهٔ فلک مستور

سر سروران گردد تهی ز هوش و خرد

دل دلیران ماند جدا ز لهو و سرور

زباد کینه چراغ رجا شود کشته

ز تف حمله مزاج هوا شود محرور

دریده رمح تو دلها چو قرطهٔ لاله

گسسته تیغ تو سرها چو خوشهٔ انگور

حسام تو کند آن لحظه بر زمین پیدا

زشخص کشته جبال وزخون کشته بحور

گرفته فایدهٔ فتح تو زمین و زمان

نهاده مایدهٔ تیغ تو وحوش و طیور

زهی بجود تو آسایش صغار و کبار

زهی بجاه تو آرایش سنین و شهور

تویی که هست جناب تو سجده گاه ملوک

تویی که هست رکاب تو بوسه جای صدور

هوای تو شده سرمایهٔ وضیع و شریف

ثنای تو شده پیرایهٔ اناث و ذکور

منم ،که صیت من از خدمت تو شد شایع

منم ،که نام من ازمدحت تو شد مذکور

شدم بسعی تو مقبول منتظم احوال

شدم بفیض عطای تو مستقیم امور

همه هوای تو جویم بشدت و برخا

همه دعای تو گویم بغیبت و بحضور

خدایگانا، گفتند حاسدان بغرض

که: شد هوای دل من ز خدمت تو نفور

بحق صانع هفت آسمان وهفت زمین

که نیست عقل در انکار صنع او معذور

بقدر دعوت مسموع و قبهٔ مرفوع

بجاه آیت مسطور و خانهٔ معمور

باعتقاد سؤالات عیسی اندر مهد

باختصاص مناجات موسی اندر طور

باشک دیدهٔ یعقوب در غم یوسف

بصدق سجدهٔ داود در شب دیجور

بنفس پاک شهیدان اهل بیت نبی

که در خزاین قدسند و در حدایق نور

بموقف عرفات و بجمع عرصات

بحشر و نشر و بقا و لقا و حور و قصور

برزق واهب رزق و بجان قابض جان

بوحی حامل وحی و بصور نافح صور

بساکنان صوامع، بطالبان علوم

بوافقان مناسک بحافظان نفور

بعرش و کرسی و حوض و صراط و لوح و قلم

بحشر و نشر و بقا و لقا و حور و قصور

بجان آنکه شود خلق را شفیع بهشت

بذات آنکه را دهد بنده را شراب طهور

بقدس و کعبه و جودی و یثرب و عرفات

بصورة انجیل و بحرفهای زبور

بعدل تو ،که ازو گشت ظالمی منسوخ

بقضل تو ، که ازو هست نیستی مقهور

که تا نیاید نزدیکم اضطرار فنا

زصدر تو نشوم، جز باختیار تو ،دور

همیشه تا قلم روزگار خوبان را

کشد ز مشک رقم بر صحیفهٔ کافور

ز لطف و عنف تو بادا نهاد راحت و رنج

ز قهر و کین تو بادا اساس شیون و سور

خجسته خاک جناب تو قبلهٔ آفاق

ستوده صدر رفیع تو کعبهٔ جمهور