گنجور

 
وطواط

ای در نظم گشته از تو فراز

در عدل تو بر خلایق باز

عالمی را بخدمت تو پناه

امتی را بحضرت تو نیاز

قدر تو بر سپهر جوید سبق

رأی تو با ستاره گوید راز

بدسگال تو در مضایق رنج

نیک خواه تو در حدایق ناز

کعبه ای گشته صدر تو ز شرف

کاسمانش برد بمعجز نماز

طایر بخت باز کرده جناح

گرد ایوان تو کند پرواز

کین تو سوی محنتست دلیل

مهر تو سوی دولتست جواز

یافته جامهٔ معلی و مجد

از صفات ستودهٔ تو تراز

یک شکوه تو و هزار عدو

یک عدد شیر و صد هزار گراز

بر کند کوشش تو دیدهٔ شرک

پر کند بخشش تو معدهٔ آز

گر تو در مشکلی کنی اطناب

ور تو در نکته ای کنی ایجاز

جز بفرخندگی نینجامد

هر چه اقبال تو کند آغاز

قدرت تو مجاور رحمت

وعدهٔ تو مقارن انجاز

گشته دشمن اسیر صولت تو

چون کبوتر اثیر مخلب باز

بارهٔ تست آن که از صرصر

بیکی تاختن نماند باز

چون خضای خدای سوی نشیب

چون دعای رسول سوی فراز

این جهان با مسیر بارهٔ تو

نیک تنگست ، باره تیز متاز

این هنر را بصدق تو رونق

وی هدی را بجاه تو اعزاز

زود بینی رسیده بی تعبی

ملک از خطهٔ ختا بحجاز

رایت تو کشیده در طمغاج

نایب تو رسیده در شیراز

یک غلام تو والی بلغار

یک وکیل تو عامل اهواز

گشته فرمان بر تو خان ختن

شده خدمت گر تو شاه طراز

هر کجاست مجمعست و مداحی

بر کشیده بمدح تو آواز

در جهان تا سعدتست و شفا

در سخن تا حقیقتست و مجاز

عدت حشمت تو باد تمام

مدت دولت تو باد دراز

عید آمد، بعید شادی کن

دل روشن بتف غم بگداز

گاه بر گاه صفدری بنشین

گاه بر تخت خسروی بگراز

چهرهٔ جود و مکرمت بفروز

رایت فضل و محمدت بفراز

همه چون جان بدسگال بسوز

همه چون کار نیک خواه بساز

من ز تو یافته هزار ضیاع

ز بذمینیه ، ز نوژ اباز

می سزم ارتفاعهای شگرف

بی غم جوی کند و رنج کراز