گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳

 

ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی

نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی

هله ای جان و جهانم مدد نور نهانم

ستن چرخ و زمینی هوس خاصی و عامی

عجب از خلوتیانی عجب از مجلس جانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۴

 

مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی

ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی

کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را

و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی

همه بی‌خدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

 

مثل ذره روزن همگان گشته هوایی

که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی

همه ذرات پریشان ز تو کالیوه و شادان

همه دستک زن و گویان که تو در خانه مایی

همه در نور نهفته همه در لطف تو خفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۶

 

همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی

همه دردی کش و شادان که تو در خانه مایی

همه ذرات پریشان همه کالیوه و شادان

همه دستک زن و گویان که تو خورشیدلقایی

همه در بخت شکفته همه با لطف تو خفته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۷

 

بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی

نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی

چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش

ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی

ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۸

 

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری

جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

قمری است رونموده پر نور برگشوده

دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۹

 

تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری

چه خوش است این صبوری چه کنم نمی‌گذاری

سر این خدای داند که مرا چه می‌دواند

تو چه دانی ای دل آخر تو بر این چه دست داری

به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۰

 

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۱

 

چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی

منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم

در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی

رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۲

 

صنما چنان لطیفی که به جان ما درآیی

صنما به حق لطفت که میان ما درآیی

تو جهان پاک داری نه وطن به خاک داری

چه شود اگر زمانی به جهان ما درآیی

تو لطیف و بی‌نشانی ز نهان‌ها نهانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۳

 

سوی باغ ما سفر کن بنگر بهار باری

سوی یار ما گذر کن بنگر نگار باری

نرسی به باز پران پی سایه‌اش همی‌دو

به شکارگاه غیب آ بنگر شکار باری

به نظاره و تماشا به سواحل آ و دریا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

 

به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی

که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی

چه بود حیات بی‌او هوسی و چارمیخی

چه بود به پیش او جان دغلی کمین غلامی

قدحی دو چون بخوردی خوش و شیرگیر گردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۵

 

ز گزاف ریز باده که تو شاه ساقیانی

تو نه‌ای ز جنس خلقان تو ز خلق آسمانی

دو هزار خنب باده نرسد به جرعه تو

ز کجا شراب خاکی ز کجا شراب جانی

می و نقل این جهانی چو جهان وفا ندارد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۶

 

به چه روی پشت آرم به کسی که از گزینی

سوی او کند خدا رو به حدیث و همنشینی

نه که روی و پشت عالم همه رو به قبله دارد

که ز کیمیاست مس را برهیدن از مسینی

همگان ز خود گریزان سوی حق و نعل ریزان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۷

 

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید

دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۸

 

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی

لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی

همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۹

 

بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی

صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی

چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه

به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی

و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰

 

منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی

مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی

به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی

بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی

بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۱

 

به خدا کسی نجنبد چو تو تن زنی نجنبی

که پیاله‌هاست مردم تو شراب بخش خنبی

هله خواجه خاک او شو چو سوار شد به میدان

سر اسب را مگردان که تو سر نه‌ای تو سنبی

که در آن زمان سری تو که تو خویش دنب دانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

 

بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی

به مراد دل رسیدم به جهان بی‌مرادی

تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز

که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی

غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۴۰
۱۶۴۱
۱۶۴۲
۱۶۴۳
۱۶۴۴
۶۴۶۲