بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی
چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش
ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی
ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس
نبود مرده که کرکس کندش مرده ربایی
به دل طور درآید ز حجر نور برآید
چو شود موسی عمران ارنی گو به سقایی
می لعل رمضانی ز قدحهای نهانی
که به هر جات بگیرد تو ندانی که کجایی
رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را
تو مپندار کز آن می نکند روح فزایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره محبت و زیبایی یک شراب خاص صحبت میکند که به نوعی تجلی خداوندی است. این شراب نه تنها مایهی سرور و شادی است، بلکه عاری از رنج و اندوه نیز میباشد. شاعر به توصیف ویژگیهای این شراب میپردازد و اشاره میکند که وجود آن در دل افراد مقدس و باارزش است. او همچنین به تاثیر این شراب بر روح انسان اشاره میکند و میگوید که حتی در دورانی که ظاهراً در کم و کسری به سر میبریم، این شراب میتواند جان تازهای به روح ما ببخشد. در نهایت، شاعر تأکید میکند که نباید گمان کرد که فراموشی یا غم بر ما مسلط شده است، زیرا این شراب همواره مایهی فزونی روح است.
هوش مصنوعی: به من، ای دوست، نوشیدنی بده که از آن خداوندی متجلی میشود. این نوشیدنی نه درد خماری دارد و نه ترس از جدایی.
هوش مصنوعی: اگر دهان وجود نداشته باشد، تمام اجزای آن به مانند دهانی خواهند بود که از زمین نمیروید، بلکه از آسمان است.
هوش مصنوعی: کسی که روح پاک و مقدسی دارد، هیچگاه به سرنوشت مرگ دچار نمیشود که کسی مانند کرکس بر او تسلط یابد و او را برباید.
هوش مصنوعی: در دل کوه طور، نوری درخشان ظاهر میشود. زمانی که موسی پسر عمران میگوید: "خدا را ببینم"، او به عنوان ساقی و نوشنده از این نور بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: شربت خوشطعم و رنگی مانند لعل، در جاهای پنهان و دور از چشم وجود دارد و شما هرجا که بروید نمیدانید که در کجای این دنیا قرار دارید.
هوش مصنوعی: در این بیت به ما میگوید که نباید تصور کنیم که به خاطر روزهداری و بسته بودن دهان، روح و جان ما به هیچ چیز نمیرسد. به عبارت دیگر، رمضان و روزهداری تنها به معنای ترک غذا و نوشیدنی نیست، بلکه یک فرصت برای رشد روحی و معنوی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
[...]
تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی
ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی
من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم
تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی
چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی
[...]
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
[...]
گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی
ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی
بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی
مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی
بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.