مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۳
مرا چون ناف بر مستی بریدی
ز من چه ساقیا دامن کشیدی
چنین عشقی پدید آری به هر دم
پدیدآرنده چون ناپدیدی
دهل پیدا دهلزن چون است پنهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۴
از این تنگین قفس جانا پریدی
وزین زندان طراران رهیدی
ز روی آینه گل دور کردی
در آیینه بدیدی آنچ دیدی
خبرها میشنیدی زیر و بالا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۵
صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری
صلا کز شش جهت درها گشادهست
ز قعر بحر پیدا شد غباری
صلا کاین مغزها امروز پر شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۶
به تن این جا به باطن در چه کاری
شکاری میکنی یا تو شکاری
کز او در آینه ساعت به ساعت
همیتابد عجب نقش و نگاری
مثال باز سلطان است هر نقش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۷
مبارک باد بر ما این عروسی
خجسته باد ما را این عروسی
چو شیر و چون شکر بادا همیشه
چو صهبا و چو حلوا این عروسی
هم از برگ و هم از میوه ممتع
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۸
خبر واده کز این دنیای فانی
به تلخی میروی یا شادمانی
عجب یارا ز اصحاب شمالی
عجب ز اصحاب ایمان و امانی
عجب همراز نفس سگ پرستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۹
برفتیم ای عقیق لامکانی
ز شهر تو تو باید که بمانی
سفر کردیم چون استارگان ما
ز تو هم سوی تو که آسمانی
یکی صورت رود دیگر بیاید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۰
خوشی آخر بگو ای یار چونی
از این ایام ناهموار چونی
به روز و شب مرا اندیشه توست
کز این روز و شب خون خوار چونی
از این آتش که در عالم فتادهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۱
بر من نیستی یارا کجایی
به هر جایی که هستی جان فزایی
ز خشم من به هر ناکس بسازی
به رغم من به هر آتش درآیی
چو بینی مر مرا نادیده آری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
دلا در روزه مهمان خدایی
طعام آسمانی را سرایی
در این مه چون در دوزخ ببندی
هزاران در ز جنت برگشایی
نخواهد ماند این یخ زود بفروش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۳
سؤالی دارم ای خواجه خدایی
که امروز این چنین شیرین چرایی
کی باشد مه که گویم ماه رویی
کی باشد جان که گویم جان فزایی
مثالی لایق آن روی خوبت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۴
هلا ای آب حیوان از نوایی
همیگردان مرا چون آسیایی
چنین میکن که تا بادا چنین باد
پریشان دل به جایی من به جایی
نجنبد شاخ و برگی جز به بادی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۵
بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هر چت حق دهد میده رضایی
همان لحظه در جنت گشاید
چو تو راضی شوی در ابتلایی
رسول غم اگر آید بر تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۶
سبک بنواز ای مطرب ربایی
بگردان زوتر ای ساقی شرابی
که آورد آن پری رو رنگ دیگر
ز چشمه زندگی جوشید آبی
چه آتش زد نهان دلبر به دلها
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۷
سلام علیک ای مقصود هستی
هم از آغاز روز امروز مستی
توی می واجب آید باده خوردن
توی بت واجب آید بت پرستی
به دوران تو منسوخ است شیشه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۸
اگر خورشید جاویدان نگشتی
درخت و رخت بازرگان نگشتی
دو دست کفشگر گر ساکنستی
همیشه گربه در انبان نگشتی
اگر نه عشوههای باد بودی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۹
ز ما برگشتی و با گل فتادی
دو چشم خویش سوی گل گشادی
ز شرم روی ما گل از تو بگریخت
ز گل واگشتی اینجا سر نهادی
نهادی سر که پای من ببوسی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۰
چنین باشد چنین گوید منادی
که بیرنجی نبینی هیچ شادی
چه مایه رنجها دیدی تو هر روز
تأمل کن از آن روزی که زادی
چه خون از چشم و دلها برگشادهست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۱
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی
امانتهای چون جان را چه کردی
چرا کاهل شدی در عشقبازی
سبک روحی مرغان را چه کردی
نشاط عاشقی گنجی است پنهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۲
به بخت و طالع ما ای افندی
سفر کردی از این جا ای افندی
چراغم مرد و دودم رفت بالا
دو چشمم ماند بالا ای افندی
زمین تا آسمان دود سیاهست
[...]