گنجور

 
مولانا

ز ما برگشتی و با گل فتادی

دو چشم خویش سوی گل گشادی

ز شرم روی ما گل از تو بگریخت

ز گل واگشتی اینجا سر نهادی

نهادی سر که پای من ببوسی

نیابی بوسه گل را بوسه دادی

بدان لب‌ها که بوی گل گرفته‌ست

نیابی بوسه گرچه اوستادی

برای رفع بویش این دو لب را

همی‌مالم به خاکت من ز شادی

کجا بردارم این لب از تو ای خاک

ولی فتنه توی گل را تو زادی

تو آن خاکی که از حق لطف دزدی

تو دزدی و مریدی و مرادی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

دگر بار ای دل سنگین فتادی

عنان در دست بد عهدی نهادی

ز در دم نیش ها دررک شکستی

ز چشمم چشمه ها بر رخ گشادی

فرامش کرده آن کزعشق صدبار

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

زهی حرّی که ثابت کرد جودت

بر ارباب هنر دست ایادی

زمین با قوّت حلمی که اوراست

ز بار حلم تو کرده تفادی

بحمدالله همه معنیت جمعست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه