گنجور

 
مولانا

برفتیم ای عقیق لامکانی

ز شهر تو تو باید که بمانی

سفر کردیم چون استارگان ما

ز تو هم سوی تو که آسمانی

یکی صورت رود دیگر بیاید

به مهمانخانه‌ات زیرا که جانی

که مهمانان مثال چار فصلند

تو اصل فصل‌هایی که جهانی

خیال خوب تو در سینه بردیم

شفق از آفتاب آمد نشانی

به پیشت ماند دل با ما نیامد

دل از تو کی رود چون دلستانی

سر دل‌ها به زیر سایه‌ات باد

که دل‌ها را در این مرعا شبانی

فروریزید دندان‌های گرگان

از آنگه که نمودی مهربانی

بهل تا بحر گوید قصه خویش

که تا باری ببینی قصه خوانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه