صلا ای صوفیان کامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری
صلا کز شش جهت درها گشادهست
ز قعر بحر پیدا شد غباری
صلا کاین مغزها امروز پر شد
ز بوی وصل جانی جان سپاری
صلا که یافت هر گوشی و هوشی
ز بیهوشی مطلق گوشواری
صلا که ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
در آن میدان که دیاری نمیگشت
به هر گوشهست روحانی سواری
چو هیزم اندر این آتش درآیید
که تا هفتم فلک دارد شراری
میان شوره خاک نفس جزوی
به هر سویی درختی جویباری
تو اندر باغها دیدی که گیرد
درختی مر درختی را کناری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالتی از شادی و نشاط اشاره میکند که امروز میان صوفیان برقرار است. او به گشوده بودن درها از شش جهت اشاره کرده و از به وجود آمدن حالاتی معنوی و روحانی در نتیجه وصل با معشوق سخن میگوید. شاعر تأکید میکند که اکنون زمان مناسبی است برای تجربههای عمیق و لحظاتی ناب، چرا که این خوشیها ممکن است به زودی از دست بروند. او به تحولی اشاره دارد که در این محیط روحانی از جان و نفس هر فرد ایجاد میشود و همه را به تحرک و فعالیت دعوت میکند. در نهایت، به پیوند روحانی میان انسانها که مانند درختان در باغها در کنار یکدیگر رشد میکنند، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای صوفیان، امروز وقت شادی و خوشحالی است و باید به جشن و سماع بپردازید.
هوش مصنوعی: از هر سو درها باز شده و صدا به گوش میرسد، و از عمق دریا بخاری دیده میشود.
هوش مصنوعی: امروز، وجودها از بوی نزدیکی و پیوندی پر شده و جانها آمادهی فدا کردن خود هستند.
هوش مصنوعی: صدایی که هر گوش و عقلی میشنود، از بیخود بودن کامل شنوا است.
هوش مصنوعی: بدان که ممکن است تا ساعتی دیگر هوشیاری و آگاهی را از مشرق تا مغرب (از هر سو) نیابی.
هوش مصنوعی: در آن میدانی که هیچ کسی در آنجا نمیبود، هر گوشهای از آن مملو از روحانی و سوارانی بود.
هوش مصنوعی: وقتی که هیزم به این آتش بیفزاید، شعلههای آن به اندازهای بلند میشود که به آسمانهای بالاتر برسد.
هوش مصنوعی: در قلب زمین نامناسب و بیحالت، هوای تازهای به وجود میآید که به هر طرفی درختی رشد میکند و جویباری روان میشود.
هوش مصنوعی: در باغها دیدهای که چگونه یک درخت، درخت دیگری را به آرامی حمایت میکند و کنار خودش قرار میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.