گنجور

 
مولانا

خبر واده کز این دنیای فانی

به تلخی می‌روی یا شادمانی

عجب یارا ز اصحاب شمالی

عجب ز اصحاب ایمان و امانی

عجب همراز نفس سگ پرستی

عجب همراه شیر راه دانی

عجب در آخرین بازی شدی مات

عجب بردی اگر بردی تو جانی

بسی کژباز کاندر آخر کار

ببرد از اتفاق آسمانی

بود رویت به قبله اندر آن گور

گر اهل قبله بودی در نهانی

ازیرا گور باشد چون صلایه

پی تحویل‌های امتحانی

چو دانه فاسدی را دفن کردی

بروید زو درخت بامعانی

بسی طبل اجل پیشین شنیدی

مگو مرگم درآمد ناگهانی

اگر در عمر آهی برکشیدی

یقین امروز کاندر ظل آنی

وگر با آه راهی نیز رفتی

شهنشاهی و شمع ره روانی