گنجور

 
مولانا

به بخت و طالع ما ای افندی

سفر کردی از این جا ای افندی

چراغم مرد و دودم رفت بالا

دو چشمم ماند بالا ای افندی

زمین تا آسمان دود سیاه‌ست

سیه پوشید سودا ای افندی

در این عالم مرا تنها تو بودی

بماندم بی‌تو تنها ای افندی

کجا بختی که اندر آتش تو

ببیند حال ما را ای افندی

همی‌گویم افندی ای افندی

جوابم گوی و بازآ ای افندی

چه بازآیم چه گویم من که رفتم

ورای هفت دریا ای افندی

چه حیران و چه دشمن کام گشتم

تو رحمت کن خدایا ای افندی

همی‌ترسم که تا آن رحمت آید

نماند بنده برجا ای افندی

تتیپایش افندی این چه کردی

تتیپا ثا تتیپا ای افندی