مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۳
ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی
تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی
گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند
گلزار بده زان رخ و پرخار چرایی
الحق تو نگفتی و دم باده او گفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۴
یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی
زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم
حیران و پریشانم و تعبیر نکردی
یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۵
بخوردم از کف دلبر شرابی
شدم معمور و در صورت خرابی
گزیدم آتش پنهان پنهان
کز او اندر رخم پیداست تابی
هزاران نکته در عالم بگفتم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۶
چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
برآری کار محتاجان نخسبی
تو نور خاطر این شب روانی
برای خاطر ایشان نخسبی
شبی بر گرد محبوسان گردون
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۷
دلا چون واقف اسرار گشتی
ز جمله کارها بیکار گشتی
همان سودایی و دیوانه میباش
چرا عاقل شدی هشیار گشتی
تفکر از برای برد باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۸
دریغا کز میان ای یار رفتی
به درد و حسرت بسیار رفتی
بسی زنهار گفتی لابه کردی
چه سود از حکم بیزنهار رفتی
به هر سو چاره جستی حیله کردی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴۹
منم فانی و غرقه در ثبوتی
به دریاهای حی لایموتی
مگر من یوسفم در قعر چاهی
مگر من یونسم در بطن حوتی
وجود ظاهرم تا چند بینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۰
تو آن ماهی که در گردون نگنجی
تو آن آبی که در جیحون نگنجی
تو آن دُرّی که از دریا فزونی
تو آن کوهی که در هامون نگنجی
چه خوانم من فسون ای شاه پریان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۱
کریما تو گلی یا جمله قندی
که چون بینی مرا چون گل بخندی
عزیزا تو به بستان آن درختی
که چون دیدم تو را بیخم بکندی
چه کم گردد ز جاهت گر بپرسی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۲
نگارا تو در اندیشه درازی
بیاوردی که با یاران نسازی
نه عاشق بر سر آتش نشیند
مگر که عاشقی باشد مجازی
به من بنگر که بودم پیش از این عشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۳
گر این سلطان ما را بنده باشی
همه گریند و تو در خنده باشی
وگر غم پر شود اطراف عالم
تو شاد و خرم و فرخنده باشی
وگر چرخ و زمین از هم بدرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۴
ببین این فتح ز استفتاح تا کی
ز ساقی مست شو زین راح تا کی
در این اقداح صورت راح جانی است
نظاره صورت اقداح تا کی
چو مرغابی ز خود برساز کشتی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵
تو نقشی نقش بندان را چه دانی
تو شکلی پیکری جان را چه دانی
تو خود مینشنوی بانگ دهل را
رموز سر پنهان را چه دانی
هنوز از کات کفرت خود خبر نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۶
نه آتشهای ما را ترجمانی
نه اسرار دل ما را زبانی
برهنه شد ز صد پرده دل و عشق
نشسته دو به دو جانی و جانی
میان هر دو گر جبریل آید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۷
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
در این رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۸
اگر درد مرا درمان فرستی
وگر کشت مرا باران فرستی
وگر آن میر خوبان را به حیلت
ز خانه جانب میدان فرستی
وگر ساقی جان عاشقان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۹
کسی کاو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی
مده دامن به دستان حسودان
که ایشان میکشندت سوی پستی
زیانتر خویش را و دیگران را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
چرا ز اندیشهای بیچاره گشتی؟
فرورفتی به خود غمخواره گشتی؟
تو را من پاره پاره جمع کردم
چرا از وسوسه صدپاره گشتی؟
ز دارالملک عشقم رخت بردی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۱
کجا شد عهد و پیمانی که کردی
کجا شد قول و سوگندی که خوردی
نگفتی چرخ تا گردان بوَد گرد
از این سرگشته هرگز برنگردی
نگفتی تا بود خورشید دلگرم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۲
دلا رو رو همان خون شو که بودی
بدان صحرا و هامون شو که بودی
در این خاکستر هستی چو غلطی
در آتشدان و کانون شو که بودی
در این چون شد چگونه چند مانی
[...]