گنجور

 
مولانا

تو آن ماهی که در گردون نگنجی

تو آن آبی که در جیحون نگنجی

تو آن دُرّی که از دریا فزونی

تو آن کوهی که در هامون نگنجی

چه خوانم من فسون ای شاه پریان

که تو در شیشه و افسون نگنجی

تو لیلیی ولیک از رشک مولی

به کنج خاطر مجنون نگنجی

تو خورشیدی قبایت نور سینه است

تو اندر اطلس و اکسون نگنجی

توی شاگرد جان افزا طبیبی

در استدلال افلاطون نگنجی

تو معجونی که نبود در ذخیره

ذخیره چیست در قانون نگنجی

بگوید خصم تا خود چون بود این

تو از بی‌چونی و در چون نگنجی

چنین بودی در اشکمگاه دنیا

بگنجیدی ولی اکنون نگنجی

مخوان در گوش‌ها این را خمش کن

تو اندر گوش هر مفتون نگنجی

 
 
 
زبان با ترانه
غزل شمارهٔ ۲۶۵۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم