گنجور

 
مولانا

کجا شد عهد و پیمانی که کردی

کجا شد قول و سوگندی که خوردی

نگفتی چرخ تا گردان بوَد گرد

از این سرگشته هرگز برنگردی

نگفتی تا بود خورشید دلگرم

نکاهد گرم ما را هیچ سردی

نگفتی یک دل و مردانه باشیم

به جان جمله مردان و به مردی

مرا گویی اگر من جور کردم

بدان کردم که پیش از من تو کردی

چرا شاید که با چون من گدایی

چو تو شاهنشهی گیرد نبردی

میان ما و تو سرکنگبین است

ز من سرکه ز تو شکرنوردی

چو من سرکه فروشم پس تو شکر

بیفزا چون به شیرینی تو فردی

منم خاک و چو خاکی باد یابد

تو عذرش نِه‌، مگویش گَرد کردی

نباشد راه را عار از چو من گرد

که زر را عار نبود رنگ زردی

شهاب آتش ما زنده بادا

چو القاب شهاب سهروردی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

یقینم حاصله که هرزه گردی

ازین گردش که داری برنگردی

بروی مو ببستی هر رهی را

بدین عادت که داری کی ته مردی

خاقانی

چه کرد این بنده جز آزادمردی

که گرد خاطر او برنگردی

به دل گفتی نخواهم جست، جستی

جفا گفتی نخواهم کرد، کردی

همه بر حرف هجران داری انگشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه