گنجور

 
مولانا

کریما تو گلی یا جمله قندی

که چون بینی مرا چون گل بخندی

عزیزا تو به بستان آن درختی

که چون دیدم تو را بیخم بکندی

چه کم گردد ز جاهت گر بپرسی

که چونی در فراقم دردمندی

من آنم کز فراقت مستمندم

تو آنی که خلاص مستمندی

در این مطبخ هزاران جان به خرج است

ببین تو ای دل پرخون که چندی

چو حلقه بر درت گرچه مقیمم

چه چاره چون تو بر بام بلندی

بیا ای زلف چوگان حکم داری

که چون گویم در این میدان فکندی

سپند از بهر آن باشد که سوزد

دلا می‌سوز دلبر را سپندی

بیا ای جام عشق شمس تبریز

که درد کهنه را تو سودمندی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

نگارا تو گلی یا جمله قندی

که چون بینی مرا چون گل بخندی

نگارا تو به بستان آن درختی

که چون دیدم تو را بیخم بکندی

چه کم گردد ز حسنت گر بپرسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه