گنجور

 
مولانا

نه آتش‌های ما را ترجمانی

نه اسرار دل ما را زبانی

برهنه شد ز صد پرده دل و عشق

نشسته دو به دو جانی و جانی

میان هر دو گر جبریل آید

نباشد ز آتشش یک دم امانی

به هر لحظه وصال اندر وصالی

به هر سویی عیان اندر عیانی

ببینی تو چه سلطانان معنی

به گوشه بامشان چون پاسبانی

سرشته وصل یزدان کوه طور است

در آن کان تاب نارد یک زمانی

اگر صد عقل کل بر هم ببندی

نگردد بامشان را نردبانی

نشانی‌های مردان سجده آرد

اگر زان بی‌نشان گویم نشانی

از آن نوری که حرف آن جا نگنجد

تو را این حرف گشته ارمغانی

کمر شد حرف‌ها از شمس تبریز

بیا بربند اگر داری میانی

 
 
 
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه