گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۰

 

ای صبا بادی که داری در سر از یاری بگو

گر نگویی با کسی با عاشقان باری بگو

قصه کن در گوش ما گر دیگران محرم نیند

با دل پرخون ما پیغام دلداری بگو

آن مسیح حسن را دانم که می‌دانی کجاست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۱

 

در گذر آمد خیالش گفت جان این است او

پادشاه شهرهای لامکان این است او

صد هزار انگشت‌ها اندر اشارت دیده شد

سوی او از نور جان‌ها کای فلان این است او

چون زمین سرسبز گشت از عکس آن گلزار او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۲

 

ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو

چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو

دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل

می‌دوانند جانب دریای تو دریای تو

جان‌های عاشقان چون سیل‌ها غلطان شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۳

 

جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار کو

لایق این کفر نادر در جهان زنار کو

هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان

تا در خمخانه می‌تازد ولیکن بار کو

سوی بی‌گوشی سماع چنگ می‌آید ولیک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۴

 

عاشقی بر من پریشانت کنم نیکو شنو

کم عمارت کن که ویرانت کنم نیکو شنو

گر دو صد خانه کنی زنبوروار و موروار

بی‌کس و بی‌خان و بی‌مانت کنم نیکو شنو

تو بر آنک خلق مست تو شوند از مرد و زن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۵

 

دوش خوابی دیده‌ام خود عاشقان را خواب کو

کاندرون کعبه می‌جستم که آن محراب کو

کعبه جان‌ها نه آن کعبه که چون آن جا رسی

در شب تاریک گویی شمع یا مهتاب کو

بلک بنیادش ز نوری کز شعاع جان تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۶

 

ای برادر عاشقی را درد باید درد کو

صابری و صادقی را مرد باید مرد کو

چند از این ذکر فسرده چند از این فکر زمن

نعره‌های آتشین و چهره‌های زرد کو

کیمیا و زر نمی‌جویم مس قابل کجاست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۷

 

در خلاصه عشق آخر شیوه اسلام کو

در کشوف مشکلاتش صاحب اعلام کو

آهوی عرشی که او خود عاشق نافه خود است

التفات او به دانه طوف او بر دام کو

گرچه هر روزی به هجران همچو سالی می‌بود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۸

 

ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو

پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو

خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو

از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو

هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۹

 

ای ز رویت تافته در هر زمانی نور نو

وی ز نورت نقش بسته هر زمانی حور نو

کژ نشین و راست بشنو عقل ماند یا خرد

ساقیی چون تو و هر دم باده منصور نو

کی تواند شیشه ای را ز آتشی برداشتن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۰

 

طرب اندر طرب است او که در عقل شکست او

تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او

همه امروز چنانیم که سر از پای ندانیم

همه تا حلق درآییم و در این حلقه نشست او

چو چنین باشد محرم کی خورد غم کی خورد غم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۱

 

ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو

که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو

ز همان رو که زد آتش ز همان رو کشد آتش

ز همان روی که مردم کندم زنده همان رو

همه عشاق که مستند ز چه رو دیده ببستند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۲

 

تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او

بشکن خمار را سر که سر همه شکست او

بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر

صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او

چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۳

 

خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او

برهد از خر تن در سفر مصدر او

خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد

همچو موسی قدم صدق زند بر در او

همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۴

 

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۵

 

گر رَود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو

که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کَنَف سایه توست

گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو

ای که دُرد سخنت صافتر از طبع لطیف

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۶

 

تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو

بهر آرام دلم نام دلارام بگو

پرده من مدران و در احسان بگشا

شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو

ور در لطف ببستی در اومید مبند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۷

 

چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو

درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو

دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر

هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو

دی خیال تو بیامد به در خانه دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۸

 

همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو

چو مرا یافته‌ای صحبت هر خام مجو

همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است

هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو

پر شود خانه دل ماه رخان زیبا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۰۹
۱۶۱۰
۱۶۱۱
۱۶۱۲
۱۶۱۳
۶۴۶۲