چهرهٔ زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
دردِ بیحد بنگر، بهر خدا هیچ مگو
دلِ پرخون بنگر، چشمِ چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر، چون و چرا هیچ مگو
دیٖ خیال تو بیامد به در خانهٔ دل
در بزد گفت: «بیا، در بگشا، هیچ مگو»
دست خود را بگزیدم که فِغان از غم تو
گفت: «من آن توام، دست مخا، هیچ مگو
تو چو سُرنای منی، بیلب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم، ز نوا هیچ مگو»
گفتم: «این جان مرا، گرد جهان چند کشی؟»
گفت: «هر جا که کشم زود بیا، هیچ مگو»
گفتم: «ار هیچ نگویم تو روا میداری؟
آتشی گردی و گویی که درآ، هیچ مگو؟»
همچو گل خنده زد و گفت: «درآ تا بینی
همه آتش سمن و برگ و گیا، هیچ مگو»
همه آتش گل گویا شد و با ما میگفت:
«جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و غم عشق و جدایی پرداخته است. شاعر از چهره زرد و درد زیاد خود میگوید و از معشوق میخواهد که در مورد حال او صحبت نکند. او به پرخونی دل و چشمانش اشاره میکند و از معشوق خواسته تا درهای دلش را باز کند و از غم خود نگوید. شاعر در ادامه به حسرت دوری و آرزوی وصال اشاره میکند و میگوید که در غم معشوق خود رنج میبرد، اما معشوق او را به سکوت دعوت میکند و میگوید که عشق او به گونهای است که میتوانند به یکدیگر نزدیک شوند. در نهایت، شاعر به زیبایی و جذابیت عشق اشاره کرده و آن را به آتش و گل تشبیه میکند، و میگوید که این عشق فقط به لطف و کرم معشوق وابسته است.
هوش مصنوعی: نگاه کن به چهره زرد من و دربارهام هیچ نگو، درد من بسیار است، ولی برای خدا هیچ سخنی بیان نکن.
هوش مصنوعی: دل پر از اندوه و غم است، مانند جیحون که همیشه در حال جریان است. هر چه میبینی و تجربه میکنی، به آن توجه نکن و به دنبال چرا و چرایی نرو؛ فقط بگذر.
هوش مصنوعی: خیال تو به سراغم آمد و بر در دل من کوبید و گفت: بیا و در را برای من باز کن، هیچ حرفی نزن.
هوش مصنوعی: دست خود را گزیدم به خاطر غم تو، چون دستم فریاد میزد که من متعلق به تو هستم، بنابراین هیچ حرفی نزن.
هوش مصنوعی: تو مانند سرنای من هستی، پس بیآنکه لبهایم را به نوا بیاورم، ناله نکن. تا زمانی که من نتوانم به آرامش و زیبایی تو را بنوازم، از نوا هیچ نگو.
هوش مصنوعی: گفتم چرا این روح را به سفرهای دور و دراز میبری، او پاسخ داد هر جا که بروم، تو سریعاً بیا و چیزی نگو.
هوش مصنوعی: به او گفتم اگر چیزی از من نشنوی، تو باز هم به نفع خودت رفتار میکنی و مثل آتشی میسوزانی، در حالی که میگویی هیچ نمیگویم.
هوش مصنوعی: مثل گل لبخند زد و گفت وارد شو تا ببینی همه جا پر از آتش سمن و برگ و گیاه است. هیچ چیز نگو.
هوش مصنوعی: همه چیز به طرز عجیبی پرانرژی و شاداب شده و آنقدر با ما صحبت میکند که میگوید جز لطف و مهربانی معشوق ما چیزی نگو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.