گنجور

 
مولانا

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما

مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق

خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند

در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا

هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر

در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۲۱۴ به خوانش جواد شریفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۲۱۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
میلی

تا نیاید به میان حرف نهان من و تو

غیر در بزم نشیند به میان من و تو

تو نیایی ز حیا در سخن و من ز حجاب

تا چه سازند رقیبان ز زبان من و تو

چون ازین رشک نسوزم، که شنیدم ز رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه