گنجور

 
مولانا

جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار کو

لایق این کفر نادر در جهان زنار کو

هر زمان چون مست گردد از نسیم خمر جان

تا در خمخانه می‌تازد ولیکن بار کو

سوی بی‌گوشی سماع چنگ می‌آید ولیک

چنگ جانان است آن را چوب یا اوتار کو

چونک او بی‌تن شود پس خلعت جان آورند

کاندر او دستان حایک یا که پود و تار کو

کبر عاشق بوی کن کان خود به معنی خاکیی است

در چنان دریا تکبر یا که ننگ و عار کو

چون مشامت برگشاید آیدت از غار عشق

طرفه بویی پس دوی هر سو که آخر غار کو

رنگ بی‌رنگی است از رخسار عاشق آن صفا

آن وفا و آن صفا و لطف خوش رخسار کو

آمدت مژده ز عمر سرمدی پس حمد کو

کاندر آن عمرت غم امسال و یاد پار کو

صحبت ابرار و هم اشرار کان جا زحمت است

در حریم سایه آن مهتر اخیار کو

شمس حق و دین خداوند صفاهای ابد

در شعاع آفتابش ذره هشیار کو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۲۰۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

سر به سر دعویست مردا مرد معنی دار کو

تیزبینی پاکدستی رهبری عمخوار کو

کرد اگر معنیست من معنی همی خواهم ز تو

گفت اگر دعویست با حق مر ترا گفتار کو

باستان دعوی نبود آخر زمان معنی نماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عبدالقادر گیلانی

افسر شاهی نخواهم خاک پای یار کو

بال گو بشکن هما، آن سایه دیوار کو

سرو را گیرم که دارد با قد او نسبتی

آن گل رخساره وآن شیوه رفتار کو

ور همان گیرم که گل بار آرد و جنبد ز باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه