گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۹

 

ما قحطیان تشنه و بسیارخواره‌ایم

بیچاره نیستیم که درمان و چاره‌ایم

در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار

در شکر همچو چشمه و در صبر خاره‌ایم

ما پادشاه رشوت باره نبوده‌ایم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۰

 

با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

با چشم تو ز باده و خمار فارغیم

خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم

دکان خراب کرده و از کار فارغیم

رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۱

 

بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم

حاشا که چشم خویش از آن روی برکنیم

پروانه‌ای تو بهر تو بفروز سینه را

تا خویش را ز عشق بر آن سینه برزنیم

بفزای خوف عشق نخواهیم ایمنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۲

 

ما در جهان موافقت کس نمی‌کنیم

ما خانه زیر گنبد اطلس نمی‌کنیم

مخمور و مست و تشنه و بسیارخواره‌ایم

بس کرده‌اند جمله و ما بس نمی‌کنیم

این موج رحمت است و عدو چون کف و خس است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

 

خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم

دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم

نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب

زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم

سجده کنان رویم سوی بحر همچو سیل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۴

 

چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام

بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان

صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

از هوس عشق او چرخ زند نه فلک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

 

هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام

دشمنم از مرگ من کور شود والسلام

آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر

ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام

در غلط افکنده‌ست نام و نشان خلق را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

 

امشب جان را ببر از تن چاکر تمام

تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام

این دم مست توام رطل دگر دردهم

تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام

چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۷

 

لولیکان تویم در بگشا ای صنم

لولیکان را دمی بار ده ای محتشم

ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان

ای شده خندان دهان از کرمت دم به دم

امن دو عالم توی گوهر آدم توی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۸

 

ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم

بسته شکرخنده را تا که بگریانیم

ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم

گریه نصیب تن است من گهر جانیم

در دل آتش روم تازه و خندان شوم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۹

 

پیشتر آ می لبا تا همه شیدا شویم

بیشتر آ گوهرا تا همه دریا رویم

دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق جوق

جمع معلق زنان مست به دریا دویم

بر لب دریای عشق تازه بروییم باز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۰

 

بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم

زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم

بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم

گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم

عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

 

خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم

آب حیات توایم گرچه به شکل آتشیم

تو جو کبوتربچه زاده این لانه‌ای

گر تو نیایی به خود مات از این سو کشیم

حاضر ما شو که ما حاضر آن شاهدیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۲

 

بدار دست ز ریشم که باده‌ای خوردم

ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم

ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه

به پیشگاه خرابات روی آوردم

خرد که گرد برآورد از تک دریا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

 

نیَم ز کار تو فارغ، همیشه در کارم

که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

که من تو را نگذارم، به لطف بردارم

رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۴

 

همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم

همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم

حرام دارم با مردمان سخن گفتن

و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم

هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

 

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۶

 

بیار باده که دیر است در خمار توام

اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام

بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت

غلام همت و داد بزرگوار توام

در این زمان که خمارم مطیع من می باش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۷

 

به غم فرونروم باز سوی یار روم

در آن بهشت و گلستان و سبزه زار روم

ز برگ ریز خزان فراق سیر شدم

به گلشن ابد و سرو پایدار روم

من از شمار بشر نیستم وداع وداع

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۸

 

مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم

وگر درم نگشایی مقیم درگاهم

چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش

به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم

کجا روم به سر خویش کی دلی دارم

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۸۵
۱۵۸۶
۱۵۸۷
۱۵۸۸
۱۵۸۹
۶۴۶۲