گنجور

 
مولانا

همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم

همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم

حرام دارم با مردمان سخن گفتن

و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم

هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند

رهی که آن به سوی تو است ترک تاز کنم

اگر به دست من آید چو خضر آب حیات

ز خاک کوی تو آن آب را طراز کنم

ز خارخار غم تو چو خارچین گردم

ز نرگس و گل صدبرگ احتراز کنم

ز آفتاب و ز مهتاب بگذرد نورم

چو روی خود به شهنشاه دلنواز کنم

چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام

به مسجد فلک هفتمین نماز کنم

همه سعادت بینم چو سوی نحس روم

همه حقیقت گردد اگر مجاز کنم

مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود

چو خویش را پی محمود خود ایاز کنم

چو آفتاب شوم آتش و ز گرمی دل

چو ذره‌ها همه را مست و عشقباز کنم

پریر عشق مرا گفت من همه نازم

همه نیاز شو آن لحظه‌ای که ناز کنم

چو ناز را بگذاری همه نیاز شوی

من از برای تو خود را همه نیاز کنم

خموش باش زمانی بساز با خمشی

که تا برای سماع تو چنگ ساز کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۷۲۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوسعید ابوالخیر

همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم

همه تنم دل گردد که با تو راز کنم

حرام دارم با دیگران سخن گفتن

کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم

امیر معزی

کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم

در خصومت بر خویشتن فراز کنم

زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم

نه ممکن است‌ که من خود زعشق باز کنم

زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه

[...]

حکیم نزاری

شبی بود به مهی خلوتی که ساز کنم

خروس بانگ کند تا نگاه باز کنم

رقیب دشمن و قصه دراز و شب کوتاه

مجال نیست که با دوست شرح راز کنم

به روز محتسبان دافع و به شب عسسان

[...]

اهلی شیرازی

خوش آنکه مست بروی تو دیده باز کنم

بخاک افتم و صد سجده نیاز کنم

شبی بخلوت تاریک من بود یارب

که همچو شمع درآیی و در فراز کنم

کرشمه یی کن و جامی بیار ای ساقی

[...]

صائب تبریزی

چه دست در خم آن زلف دلنواز کنم

به ناخنی که ندارم چه عقده باز کنم

ببین چه ساده دل افتاده ام که می خواهم

ترا به نیم دل از خلق بی نیاز کنم

مرا که هر مژه در عالمی است پا در گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه