گنجور

 
مولانا

بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم

زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم

بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم

گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم

عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست

ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم

خواجه مجلس توی مجلسیان حاضرند

آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم

شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو

چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم

شمس حق این عشق تو تشنه خون من است

تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم

جز نمکت نشکند شورش تبریز را

فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode