امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام
این دم مست توام رطل دگر دردهم
تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام
چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم
گیرم جام عدم می کشمش جام جام
جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو
گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام
این نفسم دم به دم درده باده عدم
چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام
چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود
ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام
باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص
باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام
موج برآر از عدم تا برباید مرا
بر لب دریا به ترس چند روم گام گام
دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد
من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به عشق و فانی شدن در محبوب اشاره دارد. او از محبوب میخواهد که جانش را از تنش بگیرد تا دیگر نام و نشانی از او باقی نماند. شاعر در حال نگاهی عمیق به حالت مستی و عشق است و آرزو دارد که تمام وجودش در آن عشق محو شود. او همچنین به باده ای که نمادی از عشق و گیجی است، اشاره میکند و بیان میکند که با وارد شدن به عدم (فقدان وجود) میتواند بیشتر به محبوب نزدیک شود. در انتها، شاعر از وجود خودش و عدم ترس از رفتن به دامهای عشق میگوید و نشان میدهد که عشق او را بهسوی محبوب میکشاند.
هوش مصنوعی: امشب ای جان، از بدنی که در خدمتت هست، خارج شو تا در این دنیا دیگر، نه اثری از من و نه نامی باقی نماند.
هوش مصنوعی: در این لحظه به خاطر عشق تو، هر بار درد و رنجی را تحمل میکنم تا به قدری غرق در محبت تو شوم که از دنیای دوتا فراموش شوم و آرامش یابم.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود تو محو و نابود شدم و به حقیقتی که تو میدانی رسیدم، اگرچه جام عدم را مینوشم، انگار که در حال نوشیدن جامی بیپایه هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که روح از وجود تو روشن شود، چون شمعی میدرخشد و اگر بسوزد، تمام وجودش وابسته به تو خواهد بود و در این حالت خام و ناپخته است.
هوش مصنوعی: این نفس من، بهطور مداوم، عطر و طعم بیوجودی را به خود میگیرد. وقتی که به بیوجودی رسیدم، دیگر نمیدانم خانه من کجاست و از کدام سمت وارد شوم.
هوش مصنوعی: زمانی که نبودن تو بیشتر میشود، جانت عذاب میکشد و به خاکسجد میافتد. ای کسی که هزاران وجود در عالم داری، نبودن تو برایشان همچون بندهای است.
هوش مصنوعی: من جامی از شراب به تو میدهم، و از وجودم رهایی میطلبم. این شراب، نعمت ویژهای است و عقل من را به نعمتی عمومی تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: به من اجازه بده که با تلاش و اندکی شجاعت، خود را به لب دریا برسانم؛ اما از ترس و تردیدم بگذار آهسته و با احتیاط پیش بروم.
هوش مصنوعی: شمس دین، که به نوعی نماد قدرت و عظمت است، در تبریز صید کرده و من نیز که به دام افتادهام، از این گرفتار شدن هراسی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
قافلهٔ شب گذشت صبح برآمد تمام
باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام
کاسه بدل شد به جام جام بدل شد به کام
خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام؟
خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام
بحر معانی گرفت همت طبعش تمام
دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام
تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام
عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر
ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام
بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح
[...]
چند روی بیخبر آخر بنگر به بام
بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام
تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان
صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
[...]
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام
بلبل باغ سرای صبح نشان میدهد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.