بیار باده که دیر است در خمار توام
اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام
بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت
غلام همت و داد بزرگوار توام
در این زمان که خمارم مطیع من می باش
چو مست گشتم از آن پس به اختیار توام
بیار جام اناالحق شراب منصوری
در این زمان که چو منصور زیر دار توام
به یاد آر سخنها و شرطها که ز الست
قرار دادی با من بر آن قرار توام
بگو به ساغرش ای کف تو گر سوار منی
عجبتر اینک در این لحظه من سوار توام
میان حلقه به ظاهر تو در دوار منی
ولی چو درنگرم نیک در دوار توام
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره
که من عدو قدحهای زهربار توام
چو شیشه زان شدهام تا که جام شه باشم
شها بگیر به دستم که دست کار توام
عجب که شیشه شکافید و می نمیریزد
چگونه ریزد داند که بر کنار توام
اگر به قد چو کمانم ولی ز تیر توام
چو زعفران شدم اما به لاله زار توام
چگونه کافر باشم چو بت پرست توام
چگونه فاسق باشم شرابخوار توام
بیا بیا که تو راز زمانه می دانی
بپوش راز دل من که رازدار توام
چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من
گمان فتاد رخم را که هم عذار توام
شمرد مرغ دلم حلقههای دام تو را
از آن خویش شمارم که در شمار توام
اگرچه در چه پستم نه سربلند توام
وگرچه اشتر مستم نه در قطار توام
میان خون دل پرخون بگفت خاک تو را
اگرچه غرقه خونم نه در تغار توام
اگرچه مال ندارم نه دستمال توام
اگرچه کار ندارم نه مست کار توام
برآی مفخر آفاق شمس تبریزی
که عاشق رخ پرنور شمس وار توام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به روشنی از حال و هوای خود در حالت خمار بودن صحبت میکند و خواستار شراب است تا به فراموشی و سرخوشی برسد. او به شفافیت و عمیق بودن رابطهاش با محبوب اشاره میکند و از او میخواهد که راز دلش را بپوشاند. همچنین، شاعر به مسائلی چون عشق، احساس گناه، و وابستگی به محبوب میپردازد و او را به نور و روشنی تشبیه میکند. در نهایت، شاعر خود را در مقابل محبوبش تسلیم کرده و به او ابراز عشق میکند، به این امید که بتواند از درد و رنجهایش رهایی یابد.
شراب را بیاور که مدت مدیدی ست خمار آنم که شراب تو را بچشم اگر چه من لایق آن نیستم که گفته شود دوست صمیمی توام بلکه من فقط مانند یک خدمتکار لباس درویشی تو را برایت می آورم.
کار من با یک قدح کوچک شراب راه نمی افتد بلکه خمره شراب و پیمانه بزرگ شراب را باید بیاوری تا از خماری تو خارج شوم. بزرگ همتی و عدل تو من را نوکر تو می کند.
اکنون که من تشنه و خمار آن شراب روی تو هستم تو اندکی از من اطاعت کن و به حرفم گوش بده، بلکه که مرا سیراب از شراب وجود خودت کردی از آن پس من مطیع و گوش به فرمان تو خواهم شد.
منظور من از اینکه می گویم پیمانه شراب بیاور شراب انگور نیست بلکه من مانند منصور حلاج منظورم خونی ست که در رگ هایم جریان دارد و من را به وجد می آورد چرا که اکنون خود را مانند منصور حلاج وزیر چوبه دار تو می بینم.
یادت می آید چه شرط هایی از روز نخست آفرینش با هم گذاشتی من همچنان به آن شرط ها وفا دارم.
ای دست من به پیاله ی شراب او بگو اگر چه او امروز بر تو نشسته است (مراد قرار گرفتن پیاله بر روی کف دست است). ولی نکته عجیب اینکه در این لحظه من بر پیاله ی شراب سوار شده ام.
اگر چه در ظاهر تو بر مدار من می گردی ولی وقتی خوب نگاه کنم این من هستم که بر مدار تو می چرخم.
من تا زمانی که در این جهان هستم شراب نخواهم نوشید زیرا من دشمن پیاله های زهربار طالع سعد خود هستم
من از آن رو مانند شیشه صاف و شفاف شده ام که بتوانم روزی جام شرابی باشم در دست پادشاه. ای پادشاه من را در دستانت بگیر که من ابزار دست تو باشم.
جالب آنکه حتی اگر شیشه ی جام در دستان تو بشکند شراب موجود در آن بر زمین نخواهد ریخت چرا که این شراب به اصل خود که تو باشی رسیده و از کنار تو دور نخواهد شد.
اگر چه قامت من همچون کمان خمیده است ولی از جفای تیر تو مانند رعفران لاغر و همچون لاله زار داغدار تو هستم.
نمی توان من را کافر دانست در حالی که بت روی زیبای تو را می پرستم و نمی توان من را گناهکار دانست در حالی که تنها گناهم آشامیدن شراب روحانی توست.
ای که راز خلقت را می دانی بیا و راز گناهان مرا بپوشان چرا که این منم که راز های نگفته عشق تو را می دانم.
از صورت زیبای تو آنچنان نور زیبایی بر صورت من افتاد که صورت من گمان کرد او هم در زیبایی هم شان و هم پایه ی صورت زیبای توست.
مرغ دل من قدم به قدم در دام تو می افتد از این به یعد من را متعلق به خودت بدان چرا که متعلق به تو هستم.
با وجود آنکه در قعر یه چاه عمیقم ولی به اعتبار عشق تو سربلند هستم با وجود آنکه شتر نافرمان و مست هستم ولی به اعتبار آنکه متعلق به توام و در قطار شترهای تو هستم کسی من را حقیر نمی داند.
اگر چه دل من خونین است ولی خاک به تو می گوید که من در ظرف تو با وجود خونین دلی قرار ندارم. (من با وجود آنکه به خون افتاده ام ولی نمرده ام).
با وجود آنکه دارایی ندارم ولی اسیر تو نیستم و با وجود بیکاری شیفته ی کار کردن برای تو نیستم.
ای افتخار جهان بلند شو و روی بنما زیرا من عاشق روی پر از نور خورشید گون تو هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خراب کردهٔ چشمان پرخمار توام
به هم آمده زلف تابدار توام
مرا مران تو به خواری که زار میمانم
اگر چه خوارم و زارم، نه خوار و زار توام؟
به دوستی که مکن دشمنی تو با دل من
[...]
اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام
اگر گشاده جبینم گل بهار توام
اگر چه چون ورق لاله نامه ام سیه است
به این خوشم که جگرگوشه بهار توام
چرا عزیز نباشم، نه خار این چمنم؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.