گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۹

 

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۰

 

خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جامم

پخته و خام تو را گر نپذیرم خامم

عاشق هدیه نیم عاشق آن دست توام

سنقر دانه نیم ایبک بند دامم

از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۱

 

ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم

ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم

آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر

سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم

رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۲

 

ای دریغا که شب آمد همه از هم ببریم

مجلس آخر شد و ما تشنه و مخمورسریم

رفت این روز دراز و در حس گشت فراز

ز اول روز خماریم به شب زان بتریم

باطن ما چو فلک تا به ابد مستسقی است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

 

من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این شهر مبارک به سفر می نروم

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر

من از او گر بکشی جای دگر می نروم

گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۴

 

تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم

از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم

نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما

از پی روی تو تا حشر غلام نظریم

دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۵

 

دوش می گفت جانم کی سپهر معظم

بس معلق زنانی شعله‌ها اندر اشکم

بی‌گنه بی‌جنایت گردشی بی‌نهایت

بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم

گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۶

 

هم به‌درد این درد را درمان کنم

هم به‌صبر این کار را آسان کنم

یا برآرم پای جان زین آب و گِل

یا دل و جان وقف دلداران کنم

داغ پروانه ستم از شمع الست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۷

 

می رسد بوی جگر از دو لبم

می برآید دودها از یاربم

می بنالد آسمان از آه من

جان سپردن هر دمی شد مذهبم

اندکی دانستیی از حال من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۸

 

عاشقم از عاشقان نگریختم

وز مصاف ای پهلوان نگریختم

حمله بردم سوی شیران همچو شیر

همچو روبه از میان نگریختم

قصد بام آسمان می داشتم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۹

 

دست من گیر ای پسر خوش نیستم

ای قد تو چون شجر خوش نیستم

نی بهل دستم که رنجم از دل است

درد دل را گلشکر خوش نیستم

تا تو رفتی قوت و صبرم برفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۰

 

ای گزیده یار چونت یافتم

ای دل و دلدار چونت یافتم

می گریزی هر زمان از کار ما

در میان کار چونت یافتم

چند بارم وعده کردی و نشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۱

 

سالکان راه را محرم شدم

ساکنان قدس را همدم شدم

طارمی دیدم برون از شش جهت

خاک گشتم فرش آن طارم شدم

خون شدم جوشیده در رگ‌های عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۲

 

بوی آن خوب ختن می آیدم

بوی یار سیمتن می آیدم

می رسد در گوش بانگ بلبلان

بوی باغ و یاسمن می آیدم

درد چون آبستنان می گیردم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۳

 

نو به نو هر روز باری می کشم

وین بلا از بهر کاری می کشم

زحمت سرما و برف ماه دی

بر امید نوبهاری می کشم

پیش آن فربه کن هر لاغری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۴

 

می شناسد پرده جان آن صنم

چون نداند پرده را صاحب حرم

چون ز پرده قصد عقل ما کند

تو فسون بر ما مخوان و برمدم

کس ندارد طاقت ما آن نفس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵

 

عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار

چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم

تو بر آنک خلق را حیران کنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶

 

گفته‌ای من یار دیگر می کنم

بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم

پس تو خود این گو که از تیغ جفا

عاشقی را قصد و بی‌سر می کنم

گوهری را زیر مرمر می کشم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۷

 

من ز وصلت چون به هجران می روم

در بیابان مغیلان می روم

من به خود کی رفتمی او می کشد

تا نپنداری که خواهان می روم

چشم نرگس خیره در من مانده‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۸

 

من به سوی باغ و گلشن می روم

تو نمی‌آیی میا من می روم

روز تاریک است بی‌رویش مرا

من برای شمع روشن می روم

جان مرا هشته‌ست و پیشین می رود

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۸۲
۱۵۸۳
۱۵۸۴
۱۵۸۵
۱۵۸۶
۶۴۶۲