مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۹
ساقی ز پی عشق روان است روانم
لیکن ز ملولی تو کند است زبانم
می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت
ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم
چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۰
از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم
از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم
در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم
وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم
بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۱
خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم
که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم
گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش
زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم
والله که مفری به جز از فر رخش نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۲
بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم
وز غربت اجسام بالله رسیدیم
با اسب بدان شاه کسی چون نرسیدهست
ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم
چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۳
ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم
جانداده و دلبستهٔ سودای دمشقیم
زان صبحِ سعادت که بتابید از آن سو
هر شام و سحر مستِ سحرهای دمشقیم
بر باب بریدیم که از یار بریدیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۴
افتادم افتادم در آبی افتادم
گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم
بر دف نی بر نی نی یک لحظه بیگارم
بر خم نی بر می نی پیوسته بنیادم
در عشق دلداری مانند گلزاری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۵
اگر تو نیستی در عاشقی خام
بیا مگریز از یاران بدنام
تو آن مرغی که میل دانه داری
نباشد در جهان یک دانه بیدام
مکن ناموس و با قلاش بنشین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
که خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
به جان جمله جانبازان که جانم
به جان رستگارانش که رستم
عطاردوار دفترباره بودم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
بیا کز غیر تو بیزار گشتم
وگر خفته بُدَم بیدار گشتم
بیا ای جان که تا روز قیامت
مقیم خانهٔ خمار گشتم
ز پرّ و بال خود گل را فشانَد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹
بیا کز عشق تو دیوانه گشتم
وگر شهری بُدَم ویرانه گشتم
ز عشق تو ز خان و مان بریدم
به درد عشق تو همخانه گشتم
چُنان کاهِل بُدَم کان را نگویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
چنان مست است از آن دم جان آدم
که نشناسد از آن دم جان آدم
ز شور اوست چندین جوش دریا
ز سرمستی او مست است عالم
زهی سرده که گردن زد اجل را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۱
منم فتنه هزاران فتنه زادم
به من بنگر که داد فتنه دادم
ز من مگریز زیرا درفتادی
بگو الحمدلله درفتادم
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۲
ز زندان خلق را آزاد کردم
روان عاشقان را شاد کردم
دهان اژدها را بردریدم
طریق عشق را آباد کردم
ز آبی من جهانی برتنیدم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳
غلامم خواجه را آزاد کردم
منم کاستاد را استاد کردم
منم آن جان که دی زادم ز عالم
جهان کهنه را بنیاد کردم
منم مومی که دعوی من این است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۴
حسودان را ز غم آزاد کردم
دل گله خران را شاد کردم
به بیدادان بدادم داد پنهان
ولی در حق خود بیداد کردم
چو از صبرم همه فریاد کردند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵
یکی مطرب همیخواهم در این دم
که نشناسد ز مستی زیر از بم
حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بیخویشی نداند شادی از غم
همه اجزای او مستی گرفته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۶
همیشه من چنین مجنون نبودم
ز عقل و عافیت بیرون نبودم
چو تو عاقل بدم من نیز روزی
چنین دیوانه و مفتون نبودم
مثال دلبران صیاد بودم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۷
ایا یاری که در تو ناپدیدم
تو را شکل عجب در خواب دیدم
چو خاتونان مصر از عشق یوسف
ترنج و دست بیخود می بریدم
کجا آن مه کجا آن چشم دوشین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸
سفر کردم به هر شهری دویدم
به لطف و حسن تو کس را ندیدم
ز هجران و غریبی بازگشتم
دگرباره بدین دولت رسیدم
از باغ روی تو تا دور گشتم
[...]