گنجور

 
مولانا

ز زندان خلق را آزاد کردم

روان عاشقان را شاد کردم

دهان اژدها را بردریدم

طریق عشق را آباد کردم

ز آبی من جهانی برتنیدم

پس آنگه آب را پرباد کردم

ببستم نقش‌ها بر آب کان را

نه بر عاج و نه بر شمشاد کردم

ز شادی نقش خود جان می دراند

که من نقش خودش میعاد کردم

ز چاهی یوسفان را برکشیدم

که از یعقوب ایشان یاد کردم

چو خسرو زلف شیرینان گرفتم

اگر قصد یکی فرهاد کردم

زهی باغی که من ترتیب کردم

زهی شهری که من بنیاد کردم

جهان داند که تا من شاه اویم

بدادم داد ملک و داد کردم

جهان داند که بیرون از جهانم

تصور بهر استشهاد کردم

چه استادان که من شهمات کردم

چه شاگردان که من استاد کردم

بسا شیران که غریدند بر ما

چو روبه عاجز و منقاد کردم

خمش کن آنک او از صلب عشق است

بسستش اینک من ارشاد کردم

ولیک آن را که طوفان بلا برد

فروشد گرچه من فریاد کردم

مگر از قعر طوفانش برآرم

چنانک نیست را ایجاد کردم

برآمد شمس تبریزی بزد تیغ

زبان از تیغ او پولاد کردم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۰۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ز پیش اندیشی خود یاد کردم

از آن در عشق خود پرداد کردم

مولانا

غلامم خواجه را آزاد کردم

منم کاستاد را استاد کردم

منم آن جان که دی زادم ز عالم

جهان کهنه را بنیاد کردم

منم مومی که دعوی من این است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
محتشم کاشانی

قضا می‌گفت من امداد کردم

که عالم را ز نو آباد کردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه