گنجور

 
مولانا

یکی مطرب همی‌خواهم در این دم

که نشناسد ز مستی زیر از بم

حریفی نیز خواهم غمگسار‌ی

ز بی‌خویشی نداند شادی از غم

همه اجزای او مستی گرفته

مبدل گشته از اولاد آدم

مسلمانی منور گشته از وی

مسلم گشته از هستی مسلم

چو با نه کس بیاید بشمری ده

ده تو نه بود از ده یکی کم

خدایا نوبتی مست بفرست

که ما از می دهل کردیم اشکم

دهل کوبان برون آییم از خویش

که ما را عزم ساقی شد مصمم

دهل‌زن گر نباشد عید عید است

جهان پُر عید شد والله اعلم

پراکنده بخواهم گفت امروز

چه گوید مرد درهم جز که درهم

مگر ساقی بینداید دهانم

از آن جام و از آن رطل دمادم

مرادم کیست زین‌ها شمس تبریز

ازیرا شمس آمد جان عالم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۵۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم همصحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه